امتحان زندگی

《 امتحان زندگی 》

p²⁵

وارد بیمارستان شد و به سمته پذیرش بیمارستان رفت
ا،ت : میتونم دکتر کیم رو ببینم
.....وقت قبلی گرفتین
ا،ت : نه من‌ دوستش هستم
.....چند لحظه صبر کنید
ا،ت بدون اینکه منتظر جوابی از اون فرد بمونه به سمته اتاق تهیونگ رفت
چون قبلا تهیونگ بهش‌ گفته بود ‌که اتاقش توی طبقه اول بیمارستان میدونست کجا بره
جلوی در اتاقش ایستاد
که در اتاق نیمه باز بود و به خوبی میتونست حرف‌ های تهیونگ رو بشنوه که داشت با مسئول پذیرش حرف میزد
تهیونگ : بهشون بگو کار دارم و نمیتونم ببینمش
با شنیدن این حرف از دهن تهیونگ براش تعجب آور بود که چرا تهیونگ
نمیخواد ببینتش
ا،ت هنوز با تعجب و ناراحتی نگاهش میکرد که‌ تهیونگ گوشیش رو گذاشت و سرش‌ رو بلند کرد با دیدن ا،ت که توی چهارچوب در ایستاده بود از روی صندلی اش بلند شد انتظار دیدنش رو نداشت و با تعجب بهش نگاه میکرد
تهیونگ : ا،ت....
بدون اینکه به حرفش گوش بده از در اتاقش فاصله گرفت و به سمته در خروجی بیمارستان رفت
تهیونگ با عجله از اتاق خارج شد و دنبالش از بیمارستان خارج شد
با دیدن ا،ت که داشت سوار تاکسی میشد با عجله به سمتش رفت و چندین بار اسمش رو صدا زد ولی اون بدون توجه به صدای تهیونگ سوار تاکسی شد خیلی عصبانی بود و اصلا نمیخواست بدون که دلیل این رفتار تهیونگ چی بود
تهیونگ دستی توی موهاش کشید و با کلافگی نفس عمیقی کشید
تهیونگ.....باید باهاش حرف می‌زدم‌ حتما دچار سوی تفاهم شده و فکر می‌کنید نمیخواستم ببینمش

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

از تاکسی پیاده شد و به سمته خونه اش رفت با دیدن در باز خونه اش با عجله وارد خونه‌ شد
با دیدن خونه که همه وسایلش شکسته بودن و خونه کاملا بهم‌ ریخته بود
مادرش روی مبل سالن نشست‌ بود و سرش رو بین دستاش گرفت بود
کنار مادرش نشست و دستش روی شونه اش گذاشت
ا،ت : مادر چه بلایی سره خونه اومد
مادرش سرش رو بلند کرد و با چشمای اشکی به دخترش خیره شد
م/ا،ت : من دیگه نمیدونم با این پسر چیکار کنم نمیخواد دست از اینکاراش برداره
ا،ت : نکنه بازم کی جون بدهی بالا آورده و تلبکاراش اومد و خونه رو به این حال روز انداختن
م/ا،ت : درسته ولی این بار خیلی زیاده نمیتونم به این زودی بدهیش رو پرداخت کنم
ا،ت : نگران نباش منم کمکت میکنم تو فقد ناراحت نشو.......
دیدگاه ها (۱)

《 امتحان زندگی 》p²⁶م/ا،ت : نه نمیتونم اجازه بدم تو باید درس ...

《 امتحان زندگی 》p²⁷دوهی : چطوری مگه نمیدونی از فردا امتحانا ...

《‌ امتحان زندگی 》p²⁴یوچان خنده ای عصبی کرد و گفت یوچان : دار...

شخصیت های فیک 《 امتحان زندگی 》

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

love Between the Tides²⁴تهیونگم: خوش گذشتتهیونگ: آره خیلی خو...

love Between the Tides³⁰چند دقیقه بعد تهیونگ به سرعت رفتم سم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط