پارت

پارت _۲

پرش زمانی به زنگ آخر : بلاخره زنگ آخر خورد و از بورام خداحافظی کردم و سوار تاکسی شدم ، طرفای خونم پیاده شدم و به طرف سوپرمارکت نزدیک خونمون رفتم

ویو یوری : خرید هایی که نیاز داشتم رو خریدم و به طرف خونم حرکت کردم . همینطور که داشتم میرفتم ، یهو صدای ناله ی یکی که انگار داشتن با * شلاق* میزدن رو شنیدم ، من احمق رفتم سمت صداعه که ببینم چه خبره ؟

دیدم یک مرده افتاده زمین و چند نفر هم  دورش ایستادن و دارن با شلاق میزننش
یکی از اونا ازش پرسید ، نمیخوای چیزی بگی ؟
مرده گفت: بخدا من چیزی نمیدونم

بعد یهو اسلحشو در اورد و سمت مرده گرفت ، خشابشو کشید و تا میخواست مردرو بکشه ، گوشی من زنگ خورد 😖

ویو یوری : خیلی استرس داشتم خریدایی که از سوپرمارکت گرفتم رو گذاشتم و خودم سریع فرار کردم😐😬
دیدگاه ها (۰)

پارت _۳ ویو یوری : سریع رفتم خونه و همه ی پنجره و درهارو قفل...

پارت _ ۴ ته: سلام داشم چطوری کوک: به نظرت خوبم 😐ته : کار اون...

# پارت _۱ویو یوری: با صدای آلارم گوشیم ازخواب بیدار شدم ، ام...

اسم فیک :مافیای جذابتعداد پارت : نامعلومشخصیت های اصلی : جون...

پارت 2🌟خب خلاصه بعد از اینکه صبحانه خوردم میا زنگ زد گوشیو ب...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط