دلتنگی را فقط دیوانه ای می فهمد که برای بیرون رفتن از سلو
دلتنگی را فقط دیوانه ای می فهمد که برای بیرون رفتن از سلولش تنها یک جفت کفش دارد و درست نزدیکی های غروب، کسی می آید و آن ها را با یک جفتِ لنگه به لنگه عوض می کند.
حالِ آن دیوانه ی ملول را هم فقط کسی می فهمد که پیغام تایپ شده اش را برای مخاطبش نمی فرستد و ساعت ها به انعکاسِ غمگینِ واژه هایش خیره می ماند.
خیره می ماند به آینده و دقیقه های مانده ای که نمی داند چطور با این حجم از دلتنگی و بی قراری سرشان را گرم کند!
و حالِ آن دیوانه و آن عاشق خسته را فقط من می فهمم که راضی به فراموش کردنت نمی شوم که نمی شوم...
که نمی شوم.....
حالِ آن دیوانه ی ملول را هم فقط کسی می فهمد که پیغام تایپ شده اش را برای مخاطبش نمی فرستد و ساعت ها به انعکاسِ غمگینِ واژه هایش خیره می ماند.
خیره می ماند به آینده و دقیقه های مانده ای که نمی داند چطور با این حجم از دلتنگی و بی قراری سرشان را گرم کند!
و حالِ آن دیوانه و آن عاشق خسته را فقط من می فهمم که راضی به فراموش کردنت نمی شوم که نمی شوم...
که نمی شوم.....
- ۱.۸k
- ۰۸ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط