خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت22


باورم نمیشد این طوری رک و بی پروا اون شب و به یادم بیاره.
قدمی نزدیکم شد و بدون فاصله روبه روم ایستاد و پچ زد
_اون شب توی مهمونی دیدی ک دخترا چطور لباس پوشیدن.اگه چشمم پر نمی‌بود و بی جنبه بودم قطعا باید به همشون تجاوز میکردم اما گفتم که...
وسط حرفش پریدم
_ادامه ندین.
به آشپزخونه رفت و گفت
_تا دو تا نوشیدنی بیارم اون مانتو رو از تنت در بیار.
دو دل دستم به سمت دکمه های مانتوم رفت اما جز یکیشون نتونسم هیچ کدوم و باز کنم.
روی مبل نشستم.از کارم پشیمون شده بودم. من عرضه ی لوندی برای اون و نداشتم... نمی تونستم.
دقیقه ای بعد با لیوان توی دستش و یه بطری بیرون اومد.
نگاهم به بطری افتاد. من حتی نمی دونستم این نوشیدنی شهری اسمش چیه
کنارم نشست و لیوانا رو روی میز گذاشت.
به سمتم برگشت و بعد از نگاه خیره ای گفت
_خوب... می‌شنوم.
گیج پرسیدم
_چیو؟
خودش رو به سمتم کشید و گفت
_همه چی و... کی هستی... چرا اون شب توی مهمونی من بودی؟چرا با میل خودت باهام خوابیدی؟ چرا غیبت زد؟ چرا حتی یه نفرم تو رو نمی شناخت؟ الان چرا ازم فرار می کنی؟
لبخند زورکی زدم و گفتم
_به پیشنهاد یکی از دوستام اومدم مهمونی شما
_کدوم دوستت؟من همه ی آدمای اونجا رو می‌شناختم.
دروغهایی که سحر بهم یاد داده بود رو مثل طوطی بلغور کردم
_دوست من با یه پسری وارد رابطه شده بود. از طرف همون پسرم برای مهمونی دعوت شد از منم خواست همراهیش کنم.
انگار باور کرد که سری تکون داد و با لحن خاصی پرسید
_دوست پسر داری؟چون معمولا دخترا برای در آوردن حرص دوست پسری که ترکشون کرده خودشون و در اختیار یکی دیگه میذارن و بعد پشیمون میشن.

به فکر فرو رفتم... این هم دروغ بدی نبود اما نمیدونم چرا بی اراده گفتم
_من تا حالا دوست پسر نداشتم.
ابروهاش بالا پرید.
زمزمه کرد
_پس یعنی...
دستش رو به سمت گونه م آورد و نوازشم کرد و پچ زد
_من اولین مردیم که لمست کرده.
گونه هام زیر دستای داغش سوخت. در حالی که جز به جز صورتم و رصد می‌کرد با لحن خاصی ادامه داد
_من اولین مردیم که تونسته تو رو از این نزدیکی نگات کنه.
سرش رو جلو آورد... خیلی جلو... چشماش و بست پچ زد
_من اولین مردیم که تو رو بوسیده

🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۲۱)

#خان_زاده #پارت23لحظه ای بعد لبهاش روی لبهام نشست.در عین خج...

#خان_زاده #پارت24متعجب نگاهش کردم و پرسیدم_چیزی شده؟با خشم ...

#خان_زاده #پارت21دکمه رو زد و نگاهی به صورتم انداخت و با دی...

#خان_زاده #پارت20تو چشماش نگاه کردم.نفسش و فوت کرد و گفت_می...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

چندپارتی☆p.2سرت به یک طرف پرت شد و چند ثانیه فقط زنگ گوش هات...

چندپارتی☆p.3چند ثانیه سکوت بین تون حکم فرما بود، مثل دنیا که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط