فریاد بی صدا

فریاد بی صدا
پارت ۴۶
ارسلان:😈
دیانا:من برم کار دارم‌امدم برم سمت در که پرتم کرد رو تخت
هوفففففف ارسلان‌
ارسلان:هوم
دیانا:ولم کن
ارسلان:تلوخدا‌
دیانا:باشه
تو یه حرکت کل لباسامو‌ از تنم در آورد
لباشو کوبوند به لبام و همراهیش کردم
یکی از س..ی...ن...ه هامو گرفت تو دستش و یکیش رو خورد منم پی در پی نا(‌*&﷼*)#له میکردم
رفت پایین تر
نویسنده:این تیکه رو با خجالت نوشتم😂😂
شروع کرد به خوردن به...شت...م نزديک
ا*)#&#&ر#^#&ض(ا شدنم بود که دیت کشید دلخور نگاش کردم
ارسلان:میبینم خودتم مشتاقی
حالا زوده
دیانا:خودش هم لباساشو در آورده بود اروم اروم از پشت(&ار&>د کرد و شروع کرد به )÷تل؛:م#*ب@،ه زدن
یه ضرب ک(^٪ش﷼^ید بیرون که جیغ بلندی زدم
این دعفه از جلو واردم کرد و بعد از چند دقیقه تل^#﷼،&مب&=&*ه زدن
نویسنده:بی ادب شدم که بریم ادامه جنجالی ترم میشه
درد و لذت قاطی بود یهو با گرمی یچیزی‌فهمیدم‌که کلا زن شده بودم
ارسلان:خانوم شدنت مبارک
دیانا:خیلی درد دارم (با بعض)
ارسلان:رفتم یه قرص بهش دادم میخوای بریم حموم
دیانا:بست نبود؟؟؟؟
ارسلان:خندیدم و گفتم نه دردت کمتر بشه
دیانا:بریم
بغلم کرد گذاشتم تو وان آب گرم‌ رو باز کرد و اروم اروم زیر دلمو می&##*ما)##لی#^
بعد از یکم شیطونی تو حموم آمدیم بیرون و خوابیدیم
نویسنده:من بعد از این پارت آب شدم رفتن تو زمین
دیدگاه ها (۸)

یعنی عاشقتونم

انرژی هاتون😍🥰

فریاد بی صداپارت ۴۵بابای ارسل:تاریخ عقد و عروسی مشخص کنیمارس...

فریاد بی صداپارت ۴۴شروع زنگ زدن ارسلان‌ارسلان:سلامبابای ار:س...

رمان بغلی من پارت ۱۱۸و۱۱۹و۱۲۰ارسلان: چه زشته ای داره دیانا: ...

رمان بغلی من پارت ۶۵ارسلان: باشه باشه باور کردم برو بخواب لب...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط