Part

Part14✨

ویو ا‌.ت**

برگشتیم سئول وطبق گفته یونگی همه منتظر ما بودن ولی انگار مادر یونگی از برگشتن من خوشحال نبود.. رفتم جلو تا بغلش کنم اجازه نداد از واکنشش یکم ناراحت شدم ولی حق داشت از ی لحاظ از اینکه عروسی مث من داره فک کنم خجالت میکشه سرمو انداختم پایین رفتم آشپزخونه تا یکم آب بخورم ..

داداش یونگی: میبینم که دوباره برگشتی.. مگ نمیخاستی بری برا همیشه به دختر خالت چی گفتی هوم؟؟ مطمعنم تا چند ساعت آینده اینجا میاد و حسابتو میرسه ..

ا‌.ت:من نمیتونم زندگیمو ول کنم ‌.. حتی اگ دختر خالم عاشق یونگی باشه ولی ب هر حال یونگی مال منه چون قانون ما زن و شوهریم .. اگ دوباره تهدیدم کنین ازتون شکایت میکنم ..

داداش یونگی: هه میبینم خیلی شجالت پیدا کردی ... یونگی اینارو بهت یاد داده؟؟

یونگی: اره من بهش یاد دادم ... تا در مقابل کسی سر خم نکنه و زندگیشو خراب نکنه به خاطر ی مشب عوضیاا..

داداش یونگی: اوم .. باشه خوشبخت شین .. البته اگ میتونین چون مامان از ا.ت دیگ خوشش نمیاد فک نکنم بزاره عروسش بمونه ...
دیدگاه ها (۰)

Part15✨یونگی: هرکاری میکنین بکنین من هیچوقت از عشق زندگیم جد...

Part16✨ا.ت:اعصاب ندارم سر به سرم نزار..یونگی: چرا نکنه ایندف...

Part13✨ ا.ت ی لحظه قبل اینکه فک کنه چی میشه یهو برمیگرده طرف...

Part12✨یونگی: (وقتی دیدم ا.ت خیره به صحفه تلفنشه و با دیدن ا...

love Between the Tides¹⁹(باید اعتماد میکردم یا نه) بعد از چن...

love Between the Tides²⁴تهیونگم: خوش گذشتتهیونگ: آره خیلی خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط