فیک کوکpart
فیک کوکpart2
▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪
^بریم برای ادامه داستان^
*
*
*
ادامه ویو ات:
با اون حرف جونگ کوک بغض گلوم رو چنگ میزد
با همون بغض توی گلوم که هر لحظه امکان داشت بترکه و گریم بگیره گفتم
ات:م..من هر/زم جونگ کوک من هر/زم تو اولین مرد زندگیمی تو اولین مردی بودی که من عاشقش شدم بعد تو بهم میگی هر/زه(دادوبغض)
جونگکوک:ات خفه شو صداتو برای من بالا نبررر(اربده)
اشک هام روی گونه هام سر خوردند و دیگه حرفی نزدمو ساکت موندم
تا اینکه جونگ کوک گفت
جونگکوک:اگه شرکت بودی پس اینا چیه ها
این پسره کیه *
سرمو بالا اوردم و به عکس توی گوشی خیره شدم
اون من نبودم چی داره برای خودش میگه
ات:ج.جونگ کوک اون من نیستم
جونگکوک:بهت دارم میگم این پسره کیه که داره میبو/ستت
از حرف هاش سر درنمی اوردم
یزره به عکس دقت کردم دختره خیلی شبیه من بود ولی بازم نفهمیدم کیه
ات:دارم بهت میگم اون من نیستم
جونگ کوک من تا الان داشتم عین سگ تو شرکت کار میکردم تو می داری میگی حتما بازم اون دختر عمه عوضیت برای ما...
با سوزشی به گونم خورد حرفم نصفه موند
اون الان به من سیلی زد
جونگکوک:درباره اون اینجوری فکر نکن عوضی تویی که به من خیا/نت کردی
ات:چی داری برای خودت میگی میگم من اون دختره نیس.....
جونگ کوک:خفه شو و همین الان گمشو از خونه من بیرون
بدون هیچ حرفی از اونجا زدم بیرون داخل کوچه ها قدم میزدم و گریه میکردم که یک قطره اب چکید روی گونه و دستم سرم رو بالا اوردم که دیدم هوا ابریه و داره بارون میباره
ات: هه هوا هم دلش مثل من گرفته ابر هاهم دارن گریه میکنن(بغض)
جایی نداشتم برم واقعا برای جونگ کوک متاسفم
نزدیک یه پارک شدم رفتم نشستم رو یکی از نیمکت هایی که اونجا بود دو سه تا بچه قد نیم قد داشتن تاب بازی میکردن
که بارون شدید شدو همشون دویدن و از پارک خارج شدن
*
*
*
(یک ساعت بعد )
حالم بد بود حالت تهوع داشتم و سرم گیج میرفت
بارون بند اومده بود
سریع دویدم به سمت یکی از سرو/یس ها بهدا/شتی اونجا و بالا اوردم
یعنی چی من چم شد یهو رفتم بیرون و به یکی از دارو خونه های نزدیک پارک هجوم بردم😂
یه قرص سر درد گرفتم همنجا خشک خشک خوردم بدون اب
روی یکی از صندلی های اونجا نشستم که دوباره حالت ته/وع گرفتم از دختری که اونجا کار میکرد ادرس دست/شویی رو گرفتم و رفتم ودوباره بالا اوردم همون دختره اومد پیشم و گفت
دختره:حالت خوبه
ات:نه خوب نیستم
دختره:از کی که حالت تهو/ع داری
ات:از یه ساعت پیش
دختره دستم رو گرفت و برد سمت دارو ها و یه بیبی چک داد دستم و گفت
دختره:پولشو نمیخواد بدی و اینکه من اسمم سولی کمک خواستی بهم زنگ بزن بیا اینم شمارم
شمارشو داخل گوشیم وارد کردم و ازش تشکر کردم ....
▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪▪
^بریم برای ادامه داستان^
*
*
*
ادامه ویو ات:
با اون حرف جونگ کوک بغض گلوم رو چنگ میزد
با همون بغض توی گلوم که هر لحظه امکان داشت بترکه و گریم بگیره گفتم
ات:م..من هر/زم جونگ کوک من هر/زم تو اولین مرد زندگیمی تو اولین مردی بودی که من عاشقش شدم بعد تو بهم میگی هر/زه(دادوبغض)
جونگکوک:ات خفه شو صداتو برای من بالا نبررر(اربده)
اشک هام روی گونه هام سر خوردند و دیگه حرفی نزدمو ساکت موندم
تا اینکه جونگ کوک گفت
جونگکوک:اگه شرکت بودی پس اینا چیه ها
این پسره کیه *
سرمو بالا اوردم و به عکس توی گوشی خیره شدم
اون من نبودم چی داره برای خودش میگه
ات:ج.جونگ کوک اون من نیستم
جونگکوک:بهت دارم میگم این پسره کیه که داره میبو/ستت
از حرف هاش سر درنمی اوردم
یزره به عکس دقت کردم دختره خیلی شبیه من بود ولی بازم نفهمیدم کیه
ات:دارم بهت میگم اون من نیستم
جونگ کوک من تا الان داشتم عین سگ تو شرکت کار میکردم تو می داری میگی حتما بازم اون دختر عمه عوضیت برای ما...
با سوزشی به گونم خورد حرفم نصفه موند
اون الان به من سیلی زد
جونگکوک:درباره اون اینجوری فکر نکن عوضی تویی که به من خیا/نت کردی
ات:چی داری برای خودت میگی میگم من اون دختره نیس.....
جونگ کوک:خفه شو و همین الان گمشو از خونه من بیرون
بدون هیچ حرفی از اونجا زدم بیرون داخل کوچه ها قدم میزدم و گریه میکردم که یک قطره اب چکید روی گونه و دستم سرم رو بالا اوردم که دیدم هوا ابریه و داره بارون میباره
ات: هه هوا هم دلش مثل من گرفته ابر هاهم دارن گریه میکنن(بغض)
جایی نداشتم برم واقعا برای جونگ کوک متاسفم
نزدیک یه پارک شدم رفتم نشستم رو یکی از نیمکت هایی که اونجا بود دو سه تا بچه قد نیم قد داشتن تاب بازی میکردن
که بارون شدید شدو همشون دویدن و از پارک خارج شدن
*
*
*
(یک ساعت بعد )
حالم بد بود حالت تهوع داشتم و سرم گیج میرفت
بارون بند اومده بود
سریع دویدم به سمت یکی از سرو/یس ها بهدا/شتی اونجا و بالا اوردم
یعنی چی من چم شد یهو رفتم بیرون و به یکی از دارو خونه های نزدیک پارک هجوم بردم😂
یه قرص سر درد گرفتم همنجا خشک خشک خوردم بدون اب
روی یکی از صندلی های اونجا نشستم که دوباره حالت ته/وع گرفتم از دختری که اونجا کار میکرد ادرس دست/شویی رو گرفتم و رفتم ودوباره بالا اوردم همون دختره اومد پیشم و گفت
دختره:حالت خوبه
ات:نه خوب نیستم
دختره:از کی که حالت تهو/ع داری
ات:از یه ساعت پیش
دختره دستم رو گرفت و برد سمت دارو ها و یه بیبی چک داد دستم و گفت
دختره:پولشو نمیخواد بدی و اینکه من اسمم سولی کمک خواستی بهم زنگ بزن بیا اینم شمارم
شمارشو داخل گوشیم وارد کردم و ازش تشکر کردم ....
- ۴۴۰
- ۱۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط