آخر شب ها

آخـر شــــب هــا ...

وقت هجوم دردهاست ..

دردهای پنهان شده ...

در حجم تنهایی روزها ...

صبح ها نقاب بر چهره میزنیم ...

و میپوشانیم غم هایمان را ...

شبها خسته از نگه داشتن نقابها ...

به اتاق خود پناه میبریم ...

سرخی سیلی صورتمان را میشوییم ...

آن وقت است ...

که فکر امانمان نمیدهد ...

میبارد ..

میباریم ...

تنها میشویم با درد هایمان ...

تنها میشویم با خودمان ...

خود از خود رفتهٔ تنها ...

شبها زمان هجوم درد هاست ...

و خیرگی بر سقف رؤیاهای خاموش شده ...


*** شبتون آروم ‌‌***
دیدگاه ها (۲۸)

حال آدم که دست خودش نیست...عکسی می بیند ...ترانه ای می شنود ...

من شبیه کوهم امّا از وسط تا خورده ام ...تو تصوّر می کنی چوب...

شـایـــد یـک روز ...حرف هایم به آخر برســـد ...امّــا قلــب ...

دیگر با صدای بلند نمی خندم ...دیگر گـوش نمیدهـم ...به صــدای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط