با همین دست به دستان تو عادت کردم

با همین دست، به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی جان تو عادت کردم

جا برای من گنجشک زیاد است، ولی
به درختان خیابان تو عادت کردم

گرچه گلدان من از خشک شدن می‌ترسد
به ته خالی لیوان تو عادت کردم

دستم اندازه‌ی یک لمس بهاری سبز است
بس‌که بی‌پرده به دستان تو عادت کردم

مانده‌ام آخر این شعر چه باشد انگار
به ندانستن پایان تو عادت کردم
دیدگاه ها (۱)

روی لبهای تو لبهای کسی جا ماندهروی این شهد عسل، طعم گسی جا م...

‌⇦مثــــل آدمــــے شـدم ڪہ ...↯✖ هیــچ چیــزیــو تجربـه نکر...

بیشترین جایی که بودم... تو...

هیچ گاه دوست داشتن های پردلیل رادوست نداشته ام!مثل اینکه می ...

با همین دست، به دستان تو عادت کردماین گناه است ولی جان تو عا...

دختر ِ حافظ! کجایی؟ آفتاب آورده امزیر ِ باران، کوزه بر دوشم ...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط