دلم برای کودکیم تنگ شده

دلم برای کودکیم تنگ شده...
برای روزهایی که باور ساده ای داشتم
همه ی آدم ها را دوست داشتم...
مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم
مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود....
تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود
دلم برای خدا تنگ شده ...
خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم...
دلم برای کودکیم تنگ شده...
شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت...
دیدگاه ها (۱)

مِرسًی کِه هَسًتًی عِشًقً جانَمً خودِتو،دیوونِه بازیاتو یه ...

روزها پر و خالی می شوند مثل فنجان های چای در کافه های بعدازظ...

+ آقامون ؟ - هوم ؟ + آقامووون ؟؟؟؟ - هوووووم ؟؟؟ + میگمااا...

دلم تنگ است.. برای کسی که... نمیشود.. !! او را خواست ....

P¹راستش رو بخواید اگر من بخوام از زندگیم بگم خیلی باید بنویس...

خیلی زود یاد گرفتم که عضو یه اقلیتم. مخصوصا که #مدرسه سفیدپو...

خیلی زود یاد گرفتم که عضو یه اقلیتم. مخصوصا که مدرسه سفیدپوس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط