نارنجک

نارنجک
قبل از عمليات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بين فرماندهان سپاه و ارتش جلسه ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد. من و ابراهيم و ســه نفر از فرماندهان ارتش وســه نفر از فرماندهان سپاه در جلسه حضور داشــتند. تعدادي از بچه ها هم در داخل حياط مشغول آموزش نظامی بودند.
اواسط جلسه بود، همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجره اتاق يك نارنجك به داخل پرت شد!
دقيقًا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پريد. همينطور كه كنار اتاق نشسته بودم سرم را در بين دستانم قرار دادم و به سمت ديوار چمباتمه زدم!
براي لحظاتي نَفس در ســينه ام حبس شــد! بقيه هم ماننــد من، هر يك به گوشه ای خزيدند.
لحظات به سختی مي گذشت، اما صدای انفجار نيامد! خيلي آرام چشمانم را باز كردم. از لابه لای دستانم به وسط اتاق نگاه كردم.
صحنه ای كه ميديدم باور کردنی نبود! آرام دستانم را از روی سرم برداشتم.
ســرم را بالا آوردم و با چشمانی كه از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام...!
بقيه هم يك يك از گوشه وكنار اتاق سرهايشان را بلند كردند.

همه با رنگ پريده وسط اتاق را نگاه ميكردند.
صحنه بســيار عجيبی بود. در حالی كه همه ما به گوشــه وكنار اتاق خزيده بوديم، ابراهيم روی نارنجك خوابيده بود!
در همين حين مسئول آموزش وارد اتاق شد. با كلی معذرت خواهی گفت:
خيلي شرمنده ام، اين نارنجك آموزشی بود، اشتباهی افتاد داخل اتاق!
ابراهيم از روي نارنجك بلند شــد، در حالی كه تا آن موقع كه ســال اول جنگ بود، چنين اتفاقی برای هيچ يك از بچه ها نيفتاده بود.
گوئی اين نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد.
بعد از آن، ماجراي نارنجك، زبان به زبان بين بچه ها ميچرخيد.

#شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب #سلام_بر_ابراهیم

لینک دانلود کتاب سلام بر ابراهیم
http://www.mazhabbook.ir/image/catalog/pdf/befff237c82d1305acb36719052919ca---.pdf
دیدگاه ها (۱)

برای مراســم ختم شهید شهبازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. ط...

استاد فاطمي نيا:مساله ي والدين شوخي نيست!ممكن است يك پرخاش ب...

سال اول جنگ بود. به همراه بچه های گروه اندرزگو به يكي از ارت...

عصر روز نيمه شــعبان ابراهيم وارد مقر شــد. از نيمه شب خبری ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط