عشق اجباری
"عشق اجباری "
p,12
.
.
کوک : بوسم کن .. بدو
ا/ت : چییی ؟ عمرا
کوک : که اینطور ...
اینو گفت و با اون دست سالمش چونمو به سمت خودش داد و لباشو کوبوند به لبام ..... اصلا مک نمیزد و فقط لباش رو ی لبام بود ... ازم جدا شد که با هم چشم تو چشم شدیم .... ضربان قلبم دوباره رفت بالا جوری که صداش به گوش جونگ کوک رسید ....
کوک : خب دیگه بلد شو پام درد گرفت ..
از روی پاش بلند شدم و رفتم سمت در ... از اتاق خارج شدم و درو بستم ... همینجوری که به در تکیه داده بودم به پایین سر خوردم و نشستم رو زمین ... قلبم داشت از جا کنده میشد ..... چرا همچین حسی دارم ؟ چرا ار وقت ی اتفاق با جونگ کوک برام میوفته قلبم میکوبه ؟ .......
چند تا نفس عمیق کشیدم تا ضربان قلبم اوکی بشه .... بلند شدم میخاستم برگردم که دیدم جیمین با پانسمان دستش مشکل داره .. خدارو شکر اینجا همه زخمین .... رفتم پیشش
جیمین : کمک نمی....
رفتم نشستم پیشش و دستشو گرفتم و پانسمانش کردم ... همینجوری بهم خیره بود ...
ا/ت : تموم ..( لبخند )
جیمین : مرسی ....
ا/ت : خواهششش
بلند شدم رفتم بالا تو اتاقم و به اتفاقای این چند روز فکر کردم ..... چرا جونگ کوک بوسم کرد .؟. ... با کلی چرا توی سرم روی تخت دراز کشیدم ........ گوشیم زنگ خورد
جولیا بود
* مکالمه*
ا/ت : بگوو
جولیا : اول سلام دوم قضیه ی این مهمونی بابات چیه ؟
ا/ت : واا منم نمیدونمم
جولیا : اوکی پس من فردا ساعت ۶ اینا جای خونتم باهم آماده شیم
ا/ت :پس ساعت ۶ منتظرتم ... کاری نداری ؟
جولیا : نه عشقم بایی
ا/ت : بایی
.
.
.
.
امروز زیاد پارت میزارم
بازم ببخشید بد شد🥲🎀
p,12
.
.
کوک : بوسم کن .. بدو
ا/ت : چییی ؟ عمرا
کوک : که اینطور ...
اینو گفت و با اون دست سالمش چونمو به سمت خودش داد و لباشو کوبوند به لبام ..... اصلا مک نمیزد و فقط لباش رو ی لبام بود ... ازم جدا شد که با هم چشم تو چشم شدیم .... ضربان قلبم دوباره رفت بالا جوری که صداش به گوش جونگ کوک رسید ....
کوک : خب دیگه بلد شو پام درد گرفت ..
از روی پاش بلند شدم و رفتم سمت در ... از اتاق خارج شدم و درو بستم ... همینجوری که به در تکیه داده بودم به پایین سر خوردم و نشستم رو زمین ... قلبم داشت از جا کنده میشد ..... چرا همچین حسی دارم ؟ چرا ار وقت ی اتفاق با جونگ کوک برام میوفته قلبم میکوبه ؟ .......
چند تا نفس عمیق کشیدم تا ضربان قلبم اوکی بشه .... بلند شدم میخاستم برگردم که دیدم جیمین با پانسمان دستش مشکل داره .. خدارو شکر اینجا همه زخمین .... رفتم پیشش
جیمین : کمک نمی....
رفتم نشستم پیشش و دستشو گرفتم و پانسمانش کردم ... همینجوری بهم خیره بود ...
ا/ت : تموم ..( لبخند )
جیمین : مرسی ....
ا/ت : خواهششش
بلند شدم رفتم بالا تو اتاقم و به اتفاقای این چند روز فکر کردم ..... چرا جونگ کوک بوسم کرد .؟. ... با کلی چرا توی سرم روی تخت دراز کشیدم ........ گوشیم زنگ خورد
جولیا بود
* مکالمه*
ا/ت : بگوو
جولیا : اول سلام دوم قضیه ی این مهمونی بابات چیه ؟
ا/ت : واا منم نمیدونمم
جولیا : اوکی پس من فردا ساعت ۶ اینا جای خونتم باهم آماده شیم
ا/ت :پس ساعت ۶ منتظرتم ... کاری نداری ؟
جولیا : نه عشقم بایی
ا/ت : بایی
.
.
.
.
امروز زیاد پارت میزارم
بازم ببخشید بد شد🥲🎀
- ۸.۶k
- ۰۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط