شبانه

#شبانه...
باز هم
روزهای روز رفته اند
و روزگار شب رسیده است.
من خسته ام شده
از هجوم اینهمه عذاب و اضطراب،
این همه سلام بی جواب.
عصر کهکشان
شهر بی حساب،
قوم راه گم کرده
بی عقیدتی به آدمیت و
بی رسالت و کتاب.
سرزمین شب گرفته ای بدون آفتاب.
آه
جان من به لب رسیده است.
باز هم گذار من
به کوخ خانه ای
به نام شب رسیده است.
شب که تا همیشه ی خدا
فکر و فکر و فکر
پنجه میزند به جان من،
که چرا، چگونه
در کدام حادثه
در کدام اشتباه،
سرنوشت من چنین فجیع شد؟
و عمر من چنین تباه؟
فکر نان و خانه و لباس
فکر بچه های بی گناه،
فکر کار و زندگی،
فکر این که نیست کار،
فکر پای لنگ و این ره دراز.
فکر این که یا بسوز،
یا بساز و دم مزن،
یا شریک دزد و قافله
با همه بساز.
باز هم
شب رسیده است
یاوه گویی من و
تنوره ی عذاب تب
رسیده است.
باز هم دردهای من شعر می شوند
و شعرهای من
شرح تلخ درد...
#ابراهیم_منصفی #رامی_جنوب
دیدگاه ها (۲)

#مصلوب..شبی که تو رفتیزمین به دردِ من گریست .زمین به حالم گر...

#زمان...امروز ماادامه ی دیروز استفردای ماادامه ی امروز .دیرو...

#استغاثه...نگاه کنشریانهای آبی منتو را چه صمیمی می تپندو مشا...

#بومی و خواهش...شب در زوال خواهش دستانم جاری بودو حجم دردناک...

"𝙼𝚈 𝙷𝚄𝚂𝙱𝙰𝙽𝙳 𝚆𝙸𝙵𝙴""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟷𝟶"سالن عمارت حسابی بهم ریخته‌اس و از...

⊰ྀུ──❥✿❊ ⃟🌸❊✿❥──⊰ྀུ⊰📚داستان کوتاه#تبسم_شفاء_دهنده:دختربچه ا...

صحنه,پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط