ذهنم شلوغ است و دلم آشوب

ذهنم شلوغ است و دلم آشوب؛
پنجره هارا باز می کنم،بساط کارم را پهن می کنم روی میز کنار پنجره،نسیم خنک بهاری می پیچد لای پرده های تور،برگ های سبز درخت بزرگ حیاط می رقصند زیر نور آفتاب،بوی برنج دم کشیده می آید از خانه همسایه،چشمانم را می بندم؛نفس بهشتی اردیبهشت می پیچد در جانم...
خوب است که روزهای سخت هم می گذرند...
دیدگاه ها (۱)

لعنت؛به اون آخرین بارهایی،که قبلش نمیدونستی،آخرین باره...!!

بر دیواری که عشق مرا حک کردی؛تکیه بزن!!آخر میترسم کسی جایت ر...

با نبودنت پس می زنی،وبا خاطراتت پیش می کشی!!این چه رفتنی ست؛...

...و آغوشتاندک جایی برای زیستن؛اندک جایی برای مردن!!

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط