این یه عشقه بیب

این یه عشقه بیب
پارت : 39

دلم نمیخواست شبو تو اتاق خودم بخوابم پس رفتم در اناق جونگکوک رو زدم که بفرماییدی گفت و وارد شدم
سرشو از پرونده ها بیرون کرد و منو نگا کرد
+ جونگکوک میشه امشب رو پیشت بخوابم
نگاهش مهربون شد و رفت رو تخت نشست و دستشو باز کرد یعنی برم بغلش منم تردید نکردم و مستقیم رفتم تو بغلش
دراز کشیدیم و چشمامو بستم که جونگکوک مشغول نوازش کردن موهام که گفت
_ جنی من اگه برای همیشه برم یه جایی و نیام چیکار میکنی
+ منظورت چیه جایی میخوای بری ؟
_ نه گفتم حالا اگه برم
محکم بغلش گرفتم و اسوده خاطر گفتم
+ نمیزارم بری
حتی میشد از توی تاریکی فهمید که داره پوزخند میزنه
چشمام رو بستم و خوابم برد

صبح از خواب بیدار شدم مثل همیشه جونگکوک کنارم نبود یه خمیازه کشیدم و رفتم پایین
حتما جونگکوک الان شرکته
زنگ زدم بهش اما گوشیش خاموش بود یکم نگران شدم اما گفتم خب توی شرکت جلسه داره که گوشیشو خاموش کرده
رفتم اشپزخونه که با نوشته‌ی روی میز مواجه شدم با چیزی که نوشته بود ترسیده گوشیم رو برداشتم و به تهیونگ زنگ زدم
دیدگاه ها (۰)

این یه عشقه بیب پارت : 40تهیونگ و دوستاش همه اینجا بودن جیمی...

این یه عشقه بیبخب خب دوستان فصل یک این یه عشقه بیب رو تموم ک...

این یه عشقه بیبپارت : 38بعد اینکه جونگکوک بلیط هارو گرفت اوم...

این یه عشقه بیبپارت : 37جونگکوک گردنشو خاروند و گفت _ اینو گ...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط