Dark Blood p۸
نشانه راوی •
+ هق باشه هق قبوله
جیک : با انگشتم اشک هاش رو پاک کردم
× خب پس دیگه گریه نکن
ا/ت : سریع از بغلش بیرون اومدم
+ هق برای این معامله هق یک شرط هایی هم هق دارم
× خب
+ من هر روز هق به دبیرستانم میرم هق
× باشه قبوله
+ و اینکه ....... دیگه اون هق هیولای صحرایی رو دنبالم هق نمی فرستی هق ( با داد و کمی بغضی که داشت )
× باشه اینم قبوله 😊 ( با لبخند )
اون واقعا با مافیا های دیگه فرق داشت شایدم من احمق اینجوری فکر میکنم
× خب شرط دیگه ای هم داری ؟
سرمو به نشانه « نه » تکون تکون دادم
جیک : پاشدم و در حالی که داشتم از اتاق خارج می شدم
× خب باشه بعد اینکه به خودت اومدی و استراحت کردی اگه خواستی آماده شو تا بری
+ کجا ؟
× دبیرستان دیگه مگه نگفتی که میخوای هر روز بری ؟
+ اوه راست میگین ، باشه خیلی ممنون
× نمی خواد با من رسمی حرف بزنی
اما خب .......
× سنم زیاد نیست پس عادی و راحت صحبت کن
+ یعنی چند سالشه ؟ ( با کنجکاوی در ذهنش )
+ باشه فقط برای معامله ی بهتر
× درسته فقط برای معامله ی بهتر 😊 ( با لبخند )
× دوست داری بدونی چند سالمه ؟
+ سکوت ....... ( سکوت نشانه رضایت است 🤣 )
× ۲۱ سالمه
+ واقعا ؟! من فکر کردم حداقل بالای ۳۰ سال رو داشته باشه ( با تعجب در ذهنش ) ( بالای ۳۰ سال خجالت بکش 😑 )
× خب من دیگه میرم
از اتاق بیرون اومدم
× هر موقع که خواستن جایی برن ماشین رو حاضر میکنی و هر جا که رفتن هم باهاش میری و تنهاش نمیزاری ( به بادیگارد جلوی در اتاق )
بادیگارد : چشم ارباب
× به ماریا ( خدمتکار ) هم بگو بیاد اتاق کارم باهاش کار دارم
بادیگارد : چشم
به اتاق کارم رفتم و منتظر ماریا موندم
تق تق ( صدای در زدن )
ماریا : میتونیم بیام داخل ارباب
× بیا
• ماریا اومد داخل
ماریا : با من کاری داشتین ارباب
× آره
ماریا : بفرمایین ارباب
× از این به بعد خدمتکار مخصوص خانم کیم هستی و هر چی که خواستن رو براشون فراهم میکنی
ماریا : هر چی که شما امر کنین ارباب ( با سر پایین و تعظیم )
× میتونی بری
× نه نه وایسا
ماریا : بفرمایین ارباب
× همین الان به اتاق خانم کیم برو و هر چی که خواستن رو براشون فراهم کن و هر چیزی کم و کسر بود به بادیگارد ها بگو برن و بخرن
ماریا : چشم ، امر دیگه ای دارید ارباب ؟
× نه میتونی بری
ماریا : با اجازه من از حضور تون مرخص میشم ( با تعظیم )
• ماریا از اتاق خارج شد و به اتاق ا/ت رفت
کمی قبل ویو ا/ت :
+ چرا داره این کارا رو میکنه ؟ ( با خودش )
+ حالا ول کن بهتره که سریع آماده شم و برم دبیرستان
+ با اینکه از دبیرستان رفتن اصلا خوشم نمیاد ( کی به جز من 😅 خوشش میاد آخه 😑 ) ولی از هیچی که بهتره حداقل یکم از این خونه دور میشم
سریع از روی تخت پاشدم و بعد از اینکه تخت رو مرتب کردم
+ وایسا ببینم یونیفورم دبیرستانم که اصلا اینجا نیست
+ ای خدااااااا ( با داد و حرص )
تق تق ( صدای در )
+ کیه ؟
ماریا : منم ماریا خدمتکار
+ بیا داخل
ماریا : اومدم ببینم چی کم و کسر دارین
+ نه عزیزم چیزی کم و کسر ندارم خیلی ممنون
ماریا : هر موقع چیزی لازم داشتین خبرم کنین من از این به بعد خدمتکار شخصی شما هستم خانم
+جانم ! خدمتکار شخصی ؟!
+ وای در این حد هم لازم نبودا من فقط یک معامله کردم هاااا
+ ببین خانم ماریا تو خدمتکار شخصی من نیستی باشه اینو به اربابت هم بگو و بهش بگو که ما فقط یک معامله ی معلولی کردیم پس کاری نکنه که این معامله رو فسخ کنم
ماریا : اما .......
+ اما نداره هر چی که گفتم رو برو و به اربابت هم بگو خیلی خیلی ممنون
ماریا : چشم هر چی شما امر کنین ( با سر پایین و تعظیم )
ماریا از اتاق بیرون رفت
+ وای توی یک روز کلی اتفاق افتاد فکر کن یک مافیا از دست یک مافیای دیگه نجاتت بده بعدشم سعی کنی فرار کنی و گیر شکارچی ها بیوفتی بعدشم مثل گونی بندازنت روی دوش و بعدشم بخاطر اینکه فرار کنم به اینکه چه مدلی خودکشی کنم فکر می کردم و بعدشم با یک مافیا معامله کردم تا توی خونش بمونم و الان خدمتکار شخصی واییییییی ( با داد و اعصاب خورد )
+ خب بهتره که زودتر برم مدرسه تا دیر نشده وگرنه دوباره مثل همیشه باید از کلاس اخراج شم و برای تنبیه یا جلوی در کلاس دستمام رو ببرم بالا و وایسم یا سالن ورزشی رو تمیز کنم
از اتاق بیرون اومدم و وقتی داشتم می رفتم بادیگارد دستم رو گرفت
بادیگارد : کجا خانم
دستشو پس زدم
+ ولم کن
+ بعدشم به شما مربوط نمیشه
بادیگارد : ارباب گفتن که از این به بعد هر کاری داشتین با من انجام میدید و هر جایی که میخواستین برین هم دوباره با من میرید
+ عجبا
بهش اهمیتی ندادم و راهم رو کشیدم و داشتم میرفتم که اون ( میدونید دیگه خانم ا/ت هنوز عادت نکرده بگه جهیون 😑 ) جلوم رو گرفت
پارت بعد رو با ۸ تا لایک میزارم 🥰❤️✨
+ هق باشه هق قبوله
جیک : با انگشتم اشک هاش رو پاک کردم
× خب پس دیگه گریه نکن
ا/ت : سریع از بغلش بیرون اومدم
+ هق برای این معامله هق یک شرط هایی هم هق دارم
× خب
+ من هر روز هق به دبیرستانم میرم هق
× باشه قبوله
+ و اینکه ....... دیگه اون هق هیولای صحرایی رو دنبالم هق نمی فرستی هق ( با داد و کمی بغضی که داشت )
× باشه اینم قبوله 😊 ( با لبخند )
اون واقعا با مافیا های دیگه فرق داشت شایدم من احمق اینجوری فکر میکنم
× خب شرط دیگه ای هم داری ؟
سرمو به نشانه « نه » تکون تکون دادم
جیک : پاشدم و در حالی که داشتم از اتاق خارج می شدم
× خب باشه بعد اینکه به خودت اومدی و استراحت کردی اگه خواستی آماده شو تا بری
+ کجا ؟
× دبیرستان دیگه مگه نگفتی که میخوای هر روز بری ؟
+ اوه راست میگین ، باشه خیلی ممنون
× نمی خواد با من رسمی حرف بزنی
اما خب .......
× سنم زیاد نیست پس عادی و راحت صحبت کن
+ یعنی چند سالشه ؟ ( با کنجکاوی در ذهنش )
+ باشه فقط برای معامله ی بهتر
× درسته فقط برای معامله ی بهتر 😊 ( با لبخند )
× دوست داری بدونی چند سالمه ؟
+ سکوت ....... ( سکوت نشانه رضایت است 🤣 )
× ۲۱ سالمه
+ واقعا ؟! من فکر کردم حداقل بالای ۳۰ سال رو داشته باشه ( با تعجب در ذهنش ) ( بالای ۳۰ سال خجالت بکش 😑 )
× خب من دیگه میرم
از اتاق بیرون اومدم
× هر موقع که خواستن جایی برن ماشین رو حاضر میکنی و هر جا که رفتن هم باهاش میری و تنهاش نمیزاری ( به بادیگارد جلوی در اتاق )
بادیگارد : چشم ارباب
× به ماریا ( خدمتکار ) هم بگو بیاد اتاق کارم باهاش کار دارم
بادیگارد : چشم
به اتاق کارم رفتم و منتظر ماریا موندم
تق تق ( صدای در زدن )
ماریا : میتونیم بیام داخل ارباب
× بیا
• ماریا اومد داخل
ماریا : با من کاری داشتین ارباب
× آره
ماریا : بفرمایین ارباب
× از این به بعد خدمتکار مخصوص خانم کیم هستی و هر چی که خواستن رو براشون فراهم میکنی
ماریا : هر چی که شما امر کنین ارباب ( با سر پایین و تعظیم )
× میتونی بری
× نه نه وایسا
ماریا : بفرمایین ارباب
× همین الان به اتاق خانم کیم برو و هر چی که خواستن رو براشون فراهم کن و هر چیزی کم و کسر بود به بادیگارد ها بگو برن و بخرن
ماریا : چشم ، امر دیگه ای دارید ارباب ؟
× نه میتونی بری
ماریا : با اجازه من از حضور تون مرخص میشم ( با تعظیم )
• ماریا از اتاق خارج شد و به اتاق ا/ت رفت
کمی قبل ویو ا/ت :
+ چرا داره این کارا رو میکنه ؟ ( با خودش )
+ حالا ول کن بهتره که سریع آماده شم و برم دبیرستان
+ با اینکه از دبیرستان رفتن اصلا خوشم نمیاد ( کی به جز من 😅 خوشش میاد آخه 😑 ) ولی از هیچی که بهتره حداقل یکم از این خونه دور میشم
سریع از روی تخت پاشدم و بعد از اینکه تخت رو مرتب کردم
+ وایسا ببینم یونیفورم دبیرستانم که اصلا اینجا نیست
+ ای خدااااااا ( با داد و حرص )
تق تق ( صدای در )
+ کیه ؟
ماریا : منم ماریا خدمتکار
+ بیا داخل
ماریا : اومدم ببینم چی کم و کسر دارین
+ نه عزیزم چیزی کم و کسر ندارم خیلی ممنون
ماریا : هر موقع چیزی لازم داشتین خبرم کنین من از این به بعد خدمتکار شخصی شما هستم خانم
+جانم ! خدمتکار شخصی ؟!
+ وای در این حد هم لازم نبودا من فقط یک معامله کردم هاااا
+ ببین خانم ماریا تو خدمتکار شخصی من نیستی باشه اینو به اربابت هم بگو و بهش بگو که ما فقط یک معامله ی معلولی کردیم پس کاری نکنه که این معامله رو فسخ کنم
ماریا : اما .......
+ اما نداره هر چی که گفتم رو برو و به اربابت هم بگو خیلی خیلی ممنون
ماریا : چشم هر چی شما امر کنین ( با سر پایین و تعظیم )
ماریا از اتاق بیرون رفت
+ وای توی یک روز کلی اتفاق افتاد فکر کن یک مافیا از دست یک مافیای دیگه نجاتت بده بعدشم سعی کنی فرار کنی و گیر شکارچی ها بیوفتی بعدشم مثل گونی بندازنت روی دوش و بعدشم بخاطر اینکه فرار کنم به اینکه چه مدلی خودکشی کنم فکر می کردم و بعدشم با یک مافیا معامله کردم تا توی خونش بمونم و الان خدمتکار شخصی واییییییی ( با داد و اعصاب خورد )
+ خب بهتره که زودتر برم مدرسه تا دیر نشده وگرنه دوباره مثل همیشه باید از کلاس اخراج شم و برای تنبیه یا جلوی در کلاس دستمام رو ببرم بالا و وایسم یا سالن ورزشی رو تمیز کنم
از اتاق بیرون اومدم و وقتی داشتم می رفتم بادیگارد دستم رو گرفت
بادیگارد : کجا خانم
دستشو پس زدم
+ ولم کن
+ بعدشم به شما مربوط نمیشه
بادیگارد : ارباب گفتن که از این به بعد هر کاری داشتین با من انجام میدید و هر جایی که میخواستین برین هم دوباره با من میرید
+ عجبا
بهش اهمیتی ندادم و راهم رو کشیدم و داشتم میرفتم که اون ( میدونید دیگه خانم ا/ت هنوز عادت نکرده بگه جهیون 😑 ) جلوم رو گرفت
پارت بعد رو با ۸ تا لایک میزارم 🥰❤️✨
- ۱۴.۹k
- ۳۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط