وقتی گروه یونگی و هوسوک رفتن صدای جیغ هوسوک اومد داشت خند
وقتی گروه یونگی و هوسوک رفتن صدای جیغ هوسوک اومد داشت خندم میگرفت همه ی گروه ها رفتن و بعد مسئول گفت:بچه ها برید خوراکی و غذا بیارید امروز پیکنیک می زنیم
_ههوورراا این خیلی خوبه نه؟
+شاید خوب باشه
_حتما همینه. بیا بریم وسایل بیاریم رفتم کلی غذا برداشتم
+ یییاااا چه خبره مگه به خرس غذا میدی
_وا خوب ميخوام بهمون خوش بگذره بده ؟
+نه
رفتم زیر اندازو روی چمنا پهن کردمو تهیونگ غذا ها رو آورد
+خیلی سنگینه
_کمک میخوای
+نه
_پس چرا غور میزنی
نشست منم همه چی رو آماده کردم
_نمیخوای کمک کنی ؟
+نه
_چرا
+چون تو کمکم نکردی
_خودت گفتی نه
+اصلا به منچه
بعد نشستیم و خوراکی میخوردیم که گفتن بریم خونه
_ولی داشت خوش می گذشت
+عیب نداره آخه منم خسته بودم
_خب احمقی
جم کردبم رفتیم خونه داشتم ضرفارو میشستم که تهیونگ از پشتم اومد و یه ضرف دیگه گذاشت عصبی شدم خواستم برگردم یه چیزی بهش بگم که همون موقع لبم خورد به لبش (خوب اینجوریه که تهیونگ هنوز از پشت ا/ت نرفته بود که ا/ت برمیگرده)
سری دوییدم تو اتاق و درو بستم
تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️😘
_ههوورراا این خیلی خوبه نه؟
+شاید خوب باشه
_حتما همینه. بیا بریم وسایل بیاریم رفتم کلی غذا برداشتم
+ یییاااا چه خبره مگه به خرس غذا میدی
_وا خوب ميخوام بهمون خوش بگذره بده ؟
+نه
رفتم زیر اندازو روی چمنا پهن کردمو تهیونگ غذا ها رو آورد
+خیلی سنگینه
_کمک میخوای
+نه
_پس چرا غور میزنی
نشست منم همه چی رو آماده کردم
_نمیخوای کمک کنی ؟
+نه
_چرا
+چون تو کمکم نکردی
_خودت گفتی نه
+اصلا به منچه
بعد نشستیم و خوراکی میخوردیم که گفتن بریم خونه
_ولی داشت خوش می گذشت
+عیب نداره آخه منم خسته بودم
_خب احمقی
جم کردبم رفتیم خونه داشتم ضرفارو میشستم که تهیونگ از پشتم اومد و یه ضرف دیگه گذاشت عصبی شدم خواستم برگردم یه چیزی بهش بگم که همون موقع لبم خورد به لبش (خوب اینجوریه که تهیونگ هنوز از پشت ا/ت نرفته بود که ا/ت برمیگرده)
سری دوییدم تو اتاق و درو بستم
تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️😘
- ۵.۲k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط