این داستان: اینم از طرف من... ایزانا به آرامی دسته گل زنبق رو ازم میگیره و بوسه ای آرام روی گل میزنه و لبخندی میزند و زمزمه میکند: ممنون...! لبخندی میزنم*جهت کپی نکردن این کارو کردم*