درخواستی
#درخواستی
Part: ¹
از اول هم شوگا همیشه بهت میگفت که گشتن با این دختره لیا(دوست صمیمیت) به جاهای خوبی نمیرسه و نباید باهاش بگردی! اما تو گوش نکردی و حالا همون دوست صمیمیت تو رو به سیگار معتاد کرده بود ! ... ولی تو خوب میدونستی که شوگا رو چیزایی که بهت آسیب میرسوند حساس بود ....پس تنها راهی که داشتی این بود که شب وقتی خوابه اینکار رو بکنی!
..............
صبح ساعت 10:
از رو تخت بلند شدی شوگا نبود ...حدس زدی رفته باشه شرکت پس
و اروم از تخت اومدی پایین ....از اتاق بیرون رفتی و راهت رو به آشپزخونه کج کردی....
صبحونت رو خوردی و ظرف هاش برداشتی بشوری که گوشیت زنگ زد ....
رفتی سمت گوشیت ....شوگا بود...جواب دادی ....
ات: الو عشقم !
شوگا: سلام ...(سرد)
ات: چیزی شده؟!
شوگا: نه ...چیزی نیست !(سرد)
ات: پس چرا اینقدر سرد حرف میزنی؟!
شوگا: بیخیال....فقط زنگ زدم بگم امشب دیر تر میام خونه !
ات: چرا ؟!
شوگا: یه کاری برام پیش اومده !
ات: باشه...
و یهو گوشی رو قطع کرد ...هیچ وقت بدون خداحافظی گوشی رو قطع نمیکرد ....به رفتارش شک کردی ...فکرای زیادی مغزت رو مشغول کرده و نگران بودی! ....رفتی سمت کشو لوازم ارایشت و یه نخ سیگار از تو پاکت سیگارت برداشتی و گذاشتی رو لبت و فَندَکِت رو از تو اون یکی کشو برداشتی و سیگارت رو روشن کردی ....
یه پیک عمیق زدی ...با سیگار کشیدن اروم میشدی ولی با فکر این که شوگا بفهمه کل بدنت به لرز می افتاد ....
ساعت یک شب :
رو مبل نشسته بودی و به در خیره شدی ! ...چشات داشت خواب میرفت که صدای چرخیدن کلید تو در به گوشت خورد ....
سریع از جات بلند شدی و رفتی سمت در ....شوگا داخل شد و کلید ماشینش رو انداخت جا سوئیچی ....
ات: شوگا !
شوگا: ....(سکوت)
ات: از چیزی ناراحتی؟! .....
ادامه دارد .....
Part: ¹
از اول هم شوگا همیشه بهت میگفت که گشتن با این دختره لیا(دوست صمیمیت) به جاهای خوبی نمیرسه و نباید باهاش بگردی! اما تو گوش نکردی و حالا همون دوست صمیمیت تو رو به سیگار معتاد کرده بود ! ... ولی تو خوب میدونستی که شوگا رو چیزایی که بهت آسیب میرسوند حساس بود ....پس تنها راهی که داشتی این بود که شب وقتی خوابه اینکار رو بکنی!
..............
صبح ساعت 10:
از رو تخت بلند شدی شوگا نبود ...حدس زدی رفته باشه شرکت پس
و اروم از تخت اومدی پایین ....از اتاق بیرون رفتی و راهت رو به آشپزخونه کج کردی....
صبحونت رو خوردی و ظرف هاش برداشتی بشوری که گوشیت زنگ زد ....
رفتی سمت گوشیت ....شوگا بود...جواب دادی ....
ات: الو عشقم !
شوگا: سلام ...(سرد)
ات: چیزی شده؟!
شوگا: نه ...چیزی نیست !(سرد)
ات: پس چرا اینقدر سرد حرف میزنی؟!
شوگا: بیخیال....فقط زنگ زدم بگم امشب دیر تر میام خونه !
ات: چرا ؟!
شوگا: یه کاری برام پیش اومده !
ات: باشه...
و یهو گوشی رو قطع کرد ...هیچ وقت بدون خداحافظی گوشی رو قطع نمیکرد ....به رفتارش شک کردی ...فکرای زیادی مغزت رو مشغول کرده و نگران بودی! ....رفتی سمت کشو لوازم ارایشت و یه نخ سیگار از تو پاکت سیگارت برداشتی و گذاشتی رو لبت و فَندَکِت رو از تو اون یکی کشو برداشتی و سیگارت رو روشن کردی ....
یه پیک عمیق زدی ...با سیگار کشیدن اروم میشدی ولی با فکر این که شوگا بفهمه کل بدنت به لرز می افتاد ....
ساعت یک شب :
رو مبل نشسته بودی و به در خیره شدی ! ...چشات داشت خواب میرفت که صدای چرخیدن کلید تو در به گوشت خورد ....
سریع از جات بلند شدی و رفتی سمت در ....شوگا داخل شد و کلید ماشینش رو انداخت جا سوئیچی ....
ات: شوگا !
شوگا: ....(سکوت)
ات: از چیزی ناراحتی؟! .....
ادامه دارد .....
- ۲۴.۲k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط