گمشده

#گمشده
#part_53
#بــــرکــــ
بعداز تموم شدن حرفاش روی زمین نشست و به دیوار تکیه‌زد
دیگه خبری از اون پسربچه‌ی تخس و سرخوش نبود
حالا مردی شده بود که تمام حرفاشو توی دلش میریخت
دوروک خنده های قشنگی داشت اما حالا سخت میخندید
چون دلخوشی نداشت که به زندگی پای بندش کنه:)!
چه بلایی سر رفیق خوش خندم امد؟
روی زمین کنارش نشستم و دستمو روی شونه‌اش گذاشتم...
دوروک:برک ده ساله یک بغض سنگینی توی گلومه
حس میکنم دارم خفه میشم اما این لعنتی نمیشکنه:)
برک:دوروک تو زندگی رو خیلی سخت میبینی...
زندگی همینه یروز خشحالی یروز ناراحت اما دلیل نمیشه
هرروز ناراحت باشی؛بعداز هر طوفانی یک آرامشی درراهه
پوزخندی زد و به طرفم برگشت
دوروک:تو منو با خودت مقایسه نکن
عمور‌سول تاحالا دستش به تو خورده؟
اما تا دلت بخاد منو کتک زدن
هرکس از راه امد یک ضربه‌ی زد و رفت
برک من دیگه بدنم بی‌حس شده:)
من تو خانواده‌ی بزرگ شدم که خشونت حرف اولو میزنه)!
مامانم از دست بابام دق کرد مرد:)!
اما بابام هرثانیه منو دلیل مرگ مادرم میدونه:)!
من خودم بدبخت شدم اما نمیخام
یک آدم دیگه بخاطر من تو این خانواده بدبخت شه
توکه این حرفارو میزنی به این فکر کردی که اگر فیلم دوربینا نشون بدن ما اون کارو با آسیه کردیم چی میشه؟
همون آسیه که بقول تو منو دوست داره
دیگه به چشمام نگاه نمیکنه
مثل تمام دخترای دیگه که تو زندگیم بودن
اولش با حرفای عاشقانه میان آخرش با جمله‌ی
"ازت متنفرم" ول میکنن میرن
دیدگاه ها (۱)

#گمشده#part_54‌ ‌#ســـوســـناز خونه خارج شدم که اوتکو رو دید...

#part_55‌#آیــبــیــکـه برک با اسرار مامان امده بود توی خونه...

گمشده#part_52#بــــرکــــبا شنیدن حرفای آسیه خشکم زد و ناباو...

#گمشده#part_51‌#آســــیه با رفتن دوروک آیبیکه به طرفم حجوم ا...

رمان فیک پارت 9 اره دیگه 9پارت 10هست این پارت🤦‍♀️اروم اروم س...

روانی منp47

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط