خانزاده پارت جلددوم

🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت136 #جلد_دوم



پدر و دختر از من دور شدن و من دوباره به خونه نگاهی انداختم اینجا دلم می خواست فقط بخندم برای خانواده‌ام لبخند بسازم همین و بس حس حضور کیمیا به پشت سرم وبه سمتش چرخیدم و اون دست به سینه به من گفت
_ زیاد خوشحال نباش دوران خوشبت اونقدرا هم که فکر می کنی طولانی نیست دلم نمی خواد این خوشی های کوتاه مد وازت بگیرم پس حرفی نمی‌زنم هر چقدر دلت میخواد خودتو توی دل اهورا جا کن وقتش که برسه چنان اهورا رو پس میزنی چنان ازش می گذری که خودتم باورت نمیشه اما الان تا فرصت هست استفاده کن لذت ببر اون‌قدرها هم آدم بدو خود خواهی نیستم.
چندماه مال تو تا آخر عمرش مال من معامله ی خوبیه..
سر حرفی که زده بود در نمی آوردم اما عصبیم کرده بود به هم ریخته بود به طرفش رفتم و محکم با یه دستم بازوشو گرفتم و فشار دادم و گفتم

معلوم هست داری چه زری میزنی؟ چی داری میگی برای خودت خودتو بکشیم آخر آخرش میشی رحم اجاره‌ای من و شوهرم!
جز این هیچی نیستی...
هیچی نیستی کیمیا اما من زنشم اسم من توی شناسنامه اشه تو شناسنامه اش هیچ چیزی نمیتونه اینو تغییر بده.
دستم از روی بازوش کنار زد و گفت _منم حرفی نزدم گفتم هرچقدر می تونی از این موقعیتی که داری لذت ببر چون چندان طولانی نخواهد بود یه روزی تموم میشه و میره و تو میمونی و خاطرات ریز و درشتت..

خواستم جواب دندون شکنی بهش بدم اما صدای اهورا مانعم شد
با اومدنش اهورا نگاهی به هر دوی ما انداخت
نگران با چشماش پرسید چیزی شده اما من سکوت کردم و ازش فاصله گرفتم به سمت اتاقا رفتم و یکی از اتاقا که بزرگتر بودم برای خودم و اهورا انتخاب فکر کردنم زیاد طول نکشید که اهورا پشت سرم وارد اتاق شد و در رو بست و بهم نزدیک شد و پرسید
_چیزی شده عزیزم؟
شالم از روی سرم برداشتم و گفتم نه چیزی نیست
کیمیا مثل همیشه داشت گنده تر از دهنش حرف میزد دیگه عادت کردم بهش.
چرخی تو اتاق زدم و گفتم
_نظرت راجع به اینجا چیه بشه اتاق من و تو؟
مثل من توی اتاق قدم زد و گفت _همین الان که با مونس توی این اتاق بودم با خودم گفتم این اتاق خیلی خوبه برای منو آیلین..

پرسیدم از چه نظر خوبه؟

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#دل #خلاقانه #هنر #دختر #خلاقیت #wallpaper #عاشقانه_نوشته_عاشقانه #جذاب #عکس #خاص
دیدگاه ها (۳)

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت137 #جلد_دومچون خونه قدیمی بود وسنتی چن...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت138 #جلد_دوماهورا رو بهش گفت_ خدا قسمت ...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت134 #جلد_دومراحیل به شوخی گفت _دیگه تقص...

🍁🍁🍁🍁 #خان_زاده #پارت133 #جلد_دوم لبخند کم جونی زدم و گفتم چ...

والله برای هر دردی درمانی هستبرای هر مشکلی کاری هستو برای گر...

رمان بغلی من پارت ۶۴دیانا: اوه اوه این چرا درو باز کرد ارسلا...

پارت چهار.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط