سرنوشت

"سرنوشت"
p,17
.
.
.
ا/ت : یعنی باهم.... اهم اهم .؟
.
کوک : آره( خنده)
.
ا/ت : وایی الهی ( ذوق )
.
ساعت ۸ ..
.
وَن ته برای صبحونه زد کنار و ماهم ماشینو تو جاده پارک کردیم و رفتیم صبحونه خوردیم ... دوکبوگی های رستوران دونساتو ( اسمش واقعی نیس ) واقعا حرف نداشت ...با کوک سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم ... یهو گوشی کوک زنگ خورد .... روش نوشته بود هوپی...
.
کوک : الو .. سلام جی هوپ خوبی؟
.
........
.
کوک : ع کی گفت بهت؟
.
.....
.
کوک : آها نه ما بهت زحمت نمیدیم میریم هتل
.
...‌.....

کوک : مشکلی نیس اخه یکم زیادیم ؟
.
......
.
کوک : باشه منم دلم تنگ شده پس زحمتت میدیم ...
.
....
.
کوک : اوکی باشه خدافظ
.
....
.
پایان مکالمه *
.
ا/ت : کی بود؟
.
کوک : جیهوپ یکی از دوستای قدیمیم که حدود ۵ سال ندیدمش ... تو بوسان زندگی میکنه .. انگار تهیونگ گفته میخایم بریایم بوسان اونم گفته بیاین خونه‌ی ما ..
.
ا/ت : واییی اخ جونن راستی ازدواج کرده؟
.
کوک : آره بابا تازه ی پسر هم دارن اسمش جویونگه .. ۲ سالشه
.
ا/ت : وایی( ذوق)
.
.
.
.
دیدگاه ها (۶)

"سرنوشت "p,18...ویو کوک ۵ ساعت بعد ساعت ۱ ظهر *.ا/ت روی صندل...

سرنوشت"p,19...چشمام خیلی ..‌ خیلی درخشان بود .. بعد از دو می...

"سرنوشت "P,16...رفتیم و لبایامونو پوشیدم ... رفتیم پایین پیش...

"سرنوشت "p,15... بعد از خوردن شام رفتیم و خوابیدیم .ویو فردا...

هرزه ی حکومتی پارت ۲که کوک بلند شد و.... رفت سمت ا/ت ونشست ک...

پارت ۹۵ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۹ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط