دلنوشته

دلنوشته🌸 🌸 🌸 🌸
آرام بود و باوقار!
با رفتاری به غایت متین.
راه که می رفت،به زمین غبطه می خوردم،
کاش یکی از آن قدم ها را بر دل بی تاب و بی قرار من می گذاشت.
چشم های سیاهش در گودی چشم خانه، به مهر،این سو و آن سو می دویدند.
دلی نبود که از دیدن آن همه وفا که در چشمش ریخته بود،
به وجد نیاید و گوشی نبود که بی تاب شنیدن کلام شیرینش نباشد.
با شیرین زبانی همه را تشنه ی شهد لبهایش کرده بود.
هر روز دیدنش ، آرامش بود و ندیدنش آشوب .
هر چه می گذشت نبضم به ضربان قلبش وابسته تر می شد ،
"می ترسیدم عاشقش شده باشم"!
می ترسیدم مال من نباشد
دیدگاه ها (۴)

‏آن چه هست را بپذیر‏آن چه بود را رها کن‏به آن چه خواهد شد ای...

دیدی به فصل عاشقانه هایمان آنهایی که یواشکی عشقمان را دیدن ه...

مثلا شب باشه، دلتنگی باشه، جای خالیشم باشه...خوابشو ببینی و ...

ﻣﻼﮎ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﻭ قد ﻧﯿﺴﺖﻣﻌﯿﺎﺭ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺘﯽﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖﺩر ﺻ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط