دلنوشته
دلنوشته🌸 🌸 🌸 🌸
آرام بود و باوقار!
با رفتاری به غایت متین.
راه که می رفت،به زمین غبطه می خوردم،
کاش یکی از آن قدم ها را بر دل بی تاب و بی قرار من می گذاشت.
چشم های سیاهش در گودی چشم خانه، به مهر،این سو و آن سو می دویدند.
دلی نبود که از دیدن آن همه وفا که در چشمش ریخته بود،
به وجد نیاید و گوشی نبود که بی تاب شنیدن کلام شیرینش نباشد.
با شیرین زبانی همه را تشنه ی شهد لبهایش کرده بود.
هر روز دیدنش ، آرامش بود و ندیدنش آشوب .
هر چه می گذشت نبضم به ضربان قلبش وابسته تر می شد ،
"می ترسیدم عاشقش شده باشم"!
می ترسیدم مال من نباشد
آرام بود و باوقار!
با رفتاری به غایت متین.
راه که می رفت،به زمین غبطه می خوردم،
کاش یکی از آن قدم ها را بر دل بی تاب و بی قرار من می گذاشت.
چشم های سیاهش در گودی چشم خانه، به مهر،این سو و آن سو می دویدند.
دلی نبود که از دیدن آن همه وفا که در چشمش ریخته بود،
به وجد نیاید و گوشی نبود که بی تاب شنیدن کلام شیرینش نباشد.
با شیرین زبانی همه را تشنه ی شهد لبهایش کرده بود.
هر روز دیدنش ، آرامش بود و ندیدنش آشوب .
هر چه می گذشت نبضم به ضربان قلبش وابسته تر می شد ،
"می ترسیدم عاشقش شده باشم"!
می ترسیدم مال من نباشد
- ۲۱۱
- ۱۶ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط