خون آشام عزیز (66)
ما اینجوری مراسم یادبود میگرفتیم. داشتیم تو رستوران غذا میخوردیم که گوشی یونگی زنگ خورد..
یونگی : الو؟..
سومین : چرا گوشیتو جواب نمیدی..
یونگی : حواسم نبود.. کاری داری..
سومین : تو میدونی جونگکوک کجاست؟..
یونگی :... نه.. نمیدونم ازش خبر ندارم..
سومین : بهش زنگ بزن من بهش زنگ میزنم گوشیش تو دسترس نیست... باهاش کار واجبی دارم..
یونگی : سعی میکنم باهاش تماس بگیرم..
سومین : قطع میکنم..
یونگی : خداحافظ (قطع تماس.)
جونگکوک : کی بود..
یونگی : سومین.. داره دنبالت میگرده..
جونگکوک : اون عوضی چرا دنبالمه؟..
یونگی : نمیدونم ولی بدجور دنبالته زیر سنگم میگرده تا پیدات کنه..
جونگکوک : نیازی به گشتن نداره وقتی قراره بعد دیدن من بمیره..
یونگی : نمیدونم بیا غذامونو بخوریم...
ادامه خوردن غذامونو دادیم
(از زبون جیمین)
از سر کار برگشتم. جونگکوک نبود یهو تهیونگ ظاهر شد...
جیمین : چته به اهمی اهومی چیزی بکن..
تهیونگ : من یه کار واجب دارم خوب شد اومدی گل پسرتو بگیر من رفتم غذا رو گازه..
جیمین : هوی الاغ واست.. ای بابا.. جیهونی بابا..تهیونگ که عذیتت نکرد..
بعد از چند دقیقه جیهون رو خوابوندم و رفتم غذا بخورم در قابلمه رو باز کردم تا به خودم غذا بکشم که صدای زنگ در اومد. فک کردم جونگکوک یا تهیونگ برگشتن اما نه...
جیمین : به همین زودی برگشتی تهیونگ.. (درو باز میکنه یه عالمه ادم کله گنده میبینه) ها؟!. شما کی هستید..
یارو : منزل جئون جونگکوک.
جیمین : اشتباه اومدین ما اینجا شخصی به اسم جئون نداریم..
یارو : بکش کنار(جیمین رو هول میده داخل خونه و جیمین میوفته سرش میخوره به زمین و خون میاد).. همه جا رو بگردید..
جیمین : هی وحشیااا چی میخواین.. احمقااا..
یارو : دهنتو ببند جوجه مفت خور..
جیمین : خودت دهن کثیفتو ببند اشغال..
یارو : چی؟.. اشغال.. واقعا مزحکه.. (به لگد به شکم جیمین)..
ضربه هاش خیلی قوی بودن. جوری لگد زد که خون بالا دادم. مثل صگ کتکم رد جوری که استخونام داشتن یکی یکی مشکستن توانایی مقابله باهاشو نداشتم حمله ی من در برابرش هیچ بود. حواس یارو پرت شد سریع گوشی رو برداشتم و با جونگکوک پیام "کمک" فرستادم. اون عوضی موهامو گرفت و از روی زمین بلندم کرد. کل خونه رو بهم ریخته بودن جای جیهون امن بود برا همین نگران نبودم. جیهون توی اتاق زیر شیروانی که مخفی بود و عایق صدا بود خوابیده بود. بعد از چند دقیقه گشتن هیچی دستمیرشون نشد اما من بد کتک خوردم دیگه نای نفس کشیدن نداشتم. اونا داشتن میرفتن که من داد زدم..
جیمین : عوضیااا برید بمیرید برید جهنم توی آتیش جهنم بسوزید... احمقاااااا..
یارو : چی داری می بافی برا خودت.. شما برید من کارمو تموم کنم میام..با بد کسی در افتادی.. گفتم منقارتو ببند و قار قار نکن گوش نکردی... اینو میبینی؟.! این به شدت تیزه روشن یکم سمه که اگه بره تو بدنت باعث مرگت میشه و راه نجاتی نداری. الان که کاملا نمیتونی تکون بخوری خیلی موقیت خوبیه که اینو بزنم تو قلبت.. (میخنده)
جیمین : تو عوضی ایییی... (به سمتش میدوعه) آخ..!.
یارو : چرا سعی داری قهرمان داستان باشی؟!.. بهتره بخوابی شب بخیر..
دیگه تموم شد. نباید بهش حمله ور میشدم. اون چاقو رو زد توی شکمم. درد نداشت فقط میسوخت. نمیتونستم حرکت کنم غرق خون بودم. دیگه تموم شد راه نجاتی نداشتم..
(از زبون جونگکوک)
داشتم برمیگشتم خونه که جیمین پیام داد کلمه ی "کمک" رو فرستاده بود. فهمیدم یه چیزی شده دوان دوان به سمت خونه رفتم. طول کشید تا رسیدم در خونه نیمه باز بود آروم وارد شدم تو رسیدم تو سالن جیمین رو دیدم که غرق خونه...
جونگکوک : جیمیناااا (داد میزنه).. چه بلایی سرت اومده..
جیمین : جونگکوک بلاخره اومدی؟ (لبخند میزنه) خوشحالم قبل رفتنم میبینمت.. اهم اهم.. (خون میده بالا..
جونگکوک : کی این بلا رو سرت آورده.. تو نباید بمیری
جیمین : یه اده ریخت تو خونه ظاهرا دنبال تو میگشتن. منم زدن..
جونگکوک : نه.. نه دووم بیار..
جیمین : زمان زیادی برام نمونده.. ازت میخوام مواظب جیهونم باشی.. اونو بزرگ کن بهش زندگی کردن رو یاد بده.. یه آدم خوب تربیتش کن.. بهش راه درست رو،یاد بده.. ممنونت میشم..
جونگکوک : احمق گولاخ تو زنده میمونی..
جیمین : نه... ناراحت نباش.. گریه نکن من خوشحالم.. (گریه میکنه) من خوشحالم جونگکوک!
جونگکوک :(داد میزنه) نهههههههههههه.. جیمیناااا. (گریه میکنه)..
تموم شد جیمین از جمعمون محو شد. کلی گریه کردم. دیگه اشکی برام نمونده بود. کنار مبل روی زمین نشسته بودم که تهیونگ اومد خونه..
یونگی : الو؟..
سومین : چرا گوشیتو جواب نمیدی..
یونگی : حواسم نبود.. کاری داری..
سومین : تو میدونی جونگکوک کجاست؟..
یونگی :... نه.. نمیدونم ازش خبر ندارم..
سومین : بهش زنگ بزن من بهش زنگ میزنم گوشیش تو دسترس نیست... باهاش کار واجبی دارم..
یونگی : سعی میکنم باهاش تماس بگیرم..
سومین : قطع میکنم..
یونگی : خداحافظ (قطع تماس.)
جونگکوک : کی بود..
یونگی : سومین.. داره دنبالت میگرده..
جونگکوک : اون عوضی چرا دنبالمه؟..
یونگی : نمیدونم ولی بدجور دنبالته زیر سنگم میگرده تا پیدات کنه..
جونگکوک : نیازی به گشتن نداره وقتی قراره بعد دیدن من بمیره..
یونگی : نمیدونم بیا غذامونو بخوریم...
ادامه خوردن غذامونو دادیم
(از زبون جیمین)
از سر کار برگشتم. جونگکوک نبود یهو تهیونگ ظاهر شد...
جیمین : چته به اهمی اهومی چیزی بکن..
تهیونگ : من یه کار واجب دارم خوب شد اومدی گل پسرتو بگیر من رفتم غذا رو گازه..
جیمین : هوی الاغ واست.. ای بابا.. جیهونی بابا..تهیونگ که عذیتت نکرد..
بعد از چند دقیقه جیهون رو خوابوندم و رفتم غذا بخورم در قابلمه رو باز کردم تا به خودم غذا بکشم که صدای زنگ در اومد. فک کردم جونگکوک یا تهیونگ برگشتن اما نه...
جیمین : به همین زودی برگشتی تهیونگ.. (درو باز میکنه یه عالمه ادم کله گنده میبینه) ها؟!. شما کی هستید..
یارو : منزل جئون جونگکوک.
جیمین : اشتباه اومدین ما اینجا شخصی به اسم جئون نداریم..
یارو : بکش کنار(جیمین رو هول میده داخل خونه و جیمین میوفته سرش میخوره به زمین و خون میاد).. همه جا رو بگردید..
جیمین : هی وحشیااا چی میخواین.. احمقااا..
یارو : دهنتو ببند جوجه مفت خور..
جیمین : خودت دهن کثیفتو ببند اشغال..
یارو : چی؟.. اشغال.. واقعا مزحکه.. (به لگد به شکم جیمین)..
ضربه هاش خیلی قوی بودن. جوری لگد زد که خون بالا دادم. مثل صگ کتکم رد جوری که استخونام داشتن یکی یکی مشکستن توانایی مقابله باهاشو نداشتم حمله ی من در برابرش هیچ بود. حواس یارو پرت شد سریع گوشی رو برداشتم و با جونگکوک پیام "کمک" فرستادم. اون عوضی موهامو گرفت و از روی زمین بلندم کرد. کل خونه رو بهم ریخته بودن جای جیهون امن بود برا همین نگران نبودم. جیهون توی اتاق زیر شیروانی که مخفی بود و عایق صدا بود خوابیده بود. بعد از چند دقیقه گشتن هیچی دستمیرشون نشد اما من بد کتک خوردم دیگه نای نفس کشیدن نداشتم. اونا داشتن میرفتن که من داد زدم..
جیمین : عوضیااا برید بمیرید برید جهنم توی آتیش جهنم بسوزید... احمقاااااا..
یارو : چی داری می بافی برا خودت.. شما برید من کارمو تموم کنم میام..با بد کسی در افتادی.. گفتم منقارتو ببند و قار قار نکن گوش نکردی... اینو میبینی؟.! این به شدت تیزه روشن یکم سمه که اگه بره تو بدنت باعث مرگت میشه و راه نجاتی نداری. الان که کاملا نمیتونی تکون بخوری خیلی موقیت خوبیه که اینو بزنم تو قلبت.. (میخنده)
جیمین : تو عوضی ایییی... (به سمتش میدوعه) آخ..!.
یارو : چرا سعی داری قهرمان داستان باشی؟!.. بهتره بخوابی شب بخیر..
دیگه تموم شد. نباید بهش حمله ور میشدم. اون چاقو رو زد توی شکمم. درد نداشت فقط میسوخت. نمیتونستم حرکت کنم غرق خون بودم. دیگه تموم شد راه نجاتی نداشتم..
(از زبون جونگکوک)
داشتم برمیگشتم خونه که جیمین پیام داد کلمه ی "کمک" رو فرستاده بود. فهمیدم یه چیزی شده دوان دوان به سمت خونه رفتم. طول کشید تا رسیدم در خونه نیمه باز بود آروم وارد شدم تو رسیدم تو سالن جیمین رو دیدم که غرق خونه...
جونگکوک : جیمیناااا (داد میزنه).. چه بلایی سرت اومده..
جیمین : جونگکوک بلاخره اومدی؟ (لبخند میزنه) خوشحالم قبل رفتنم میبینمت.. اهم اهم.. (خون میده بالا..
جونگکوک : کی این بلا رو سرت آورده.. تو نباید بمیری
جیمین : یه اده ریخت تو خونه ظاهرا دنبال تو میگشتن. منم زدن..
جونگکوک : نه.. نه دووم بیار..
جیمین : زمان زیادی برام نمونده.. ازت میخوام مواظب جیهونم باشی.. اونو بزرگ کن بهش زندگی کردن رو یاد بده.. یه آدم خوب تربیتش کن.. بهش راه درست رو،یاد بده.. ممنونت میشم..
جونگکوک : احمق گولاخ تو زنده میمونی..
جیمین : نه... ناراحت نباش.. گریه نکن من خوشحالم.. (گریه میکنه) من خوشحالم جونگکوک!
جونگکوک :(داد میزنه) نهههههههههههه.. جیمیناااا. (گریه میکنه)..
تموم شد جیمین از جمعمون محو شد. کلی گریه کردم. دیگه اشکی برام نمونده بود. کنار مبل روی زمین نشسته بودم که تهیونگ اومد خونه..
- ۱۴.۲k
- ۱۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط