مثلا برای خودمان کلبهی کوچک و دنجی داشتیم

مثلا برای خودمان کلبه‌ی کوچک و دنجی داشتیم
کنج یک جنگل سبز و در آن آرام و بدون دغدغه زندگی می‌کردیم.
مثلا صدای کلاغ‌ها بود و سارها،
مثلا بی‌خبر بودیم از محدودیت‌ها و حصارها.
مثلا کاری به کار هم نداشتیم و سرزنده و مشتاق و خوشبخت زندگی می‌کردیم.
با کسانی که دوست داشتیم هر غروب می‌نشستیم روی بام یا ایوان
و وداع خورشید و رجعت ماه را در نهایت آرامش و شُکوه، تماشا می‌کردیم.
مثلا هوا سرد می‌شد و کنار شومینه قهوه می‌خوردیم و کتاب می‌خواندیم و حرف‌های خوب می‌زدیم.
مثلا از رنج و بیماری و اندوه و ظلم، نشانی نداشتیم
و ساکن اصیل‌ترین و سبزترین کوچه‌های بهشت بودیم
و بی هیچ تظاهری، حالمان خوب بود.
مثلا باد سرد پاییز می‌وزید و آغوش مهربانی داشتیم برای پناه گرفتن، یا برگ‌های خشک و نارنجی می‌ریخت و شور و اشتیاق عجیبی داشتیم برای قدم زدن.
و جهان پر بود از درخت‌های سبز و چشمه‌های جوشان
و آسمان پر بود از پرنده‌های آوازخوان و ستاره‌های درخشان و ابرهای پر باران.
مثلا زیر سقف چوبی و آرام کلبه، با صدای جیرجیرک‌ها می‌خوابیدیم
و با تلنگر نرم آفتاب پشت پنجره بیدار می‌شدیم.
مثلا برف می‌نشست پشت شیشه‌ها و دانه می‌ریختیم برای گنجشک‌ها و گرم بودیم میان دیوارها و کِیف می‌کردیم.
مثلا همه چیز شبیه به یک خیال‌بافیِ شگفت‌انگیز بود،
اما حقیقت داشت.

#نرگس_صرافیان_طوفان
#خاصترین
دیدگاه ها (۱)

#خاصترین

به حرف آن‌هایی که می‌گویند با هرکس مثل خودش باش گوش نکن. خود...

اگر می‌خواهی پس از مرگ فراموش نشوی،يا چيزی بنويس، كه قابل خو...

کاش در سکوت توهمانقدر "دوستت دارم" باشدکه در اشتیاق من ♥️#خا...

سالیانی پیش ، ما رقص بی وقفه بودیم در تمام میدان های شهر ، م...

یه حوض گرد قشنگ آبی رنگ وسط حیاط داشتیم که از هر فرصتی استفا...

درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط