جیمین فیک زندگی پارت ۵۳#
جیمین فیک زندگی پارت ۵۳#
جیمین: بيمارستان
دیگه چشمام بسته شد
ویو جیمین
جیمین: ات ... ات حالت خوبه خوابیدی . چرا جواب نمیده؟
هوسوک: جیمین اون فقط خوله نگران نباش
جیمین: سریع تر برو همینجوری داره ازش خون میاد باید سریع ببرمش...
یونگی: تو با این وضع میخوایی بری
جیمین: مگه چمه
هوسوک: چت نیست دی.کت از ۱۰ متری معلومه
جیمین: تقصیر شماست که برام لباس نگرفتید
یونگی: ما وقتی نامه رو روی میز پیدا کردیم سریع تر حرکت کردیم که نجاتت بدیم
هوسوک : ما از کجا باید میدونستیم که تو قراره لخت شی
یونگی: رسیدیم
جیمین: من چی ؟
یونگی: مانلی برات لباس میاره
یونگی ات رو بغل کرد و با هوسوک رفتن بیمارستان . خیلی نکران بودم طوری که میتونستم لخت برم بیمارستان که صدای مانلی رو شنیدم .
مانلی: اقای پارک بفرمایید لباس
موقع حرف زدن سرش پایین بود . لباس هارو گرفتیم و پوشیدم و سریع رفتم تو بیمارستان و مانلی هم پشت سر من میدوید . یونگی و هوسوک رو دیدم که تکیه داده بودن به دیوار و منتظر بودن ...
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت کنید
جیمین: بيمارستان
دیگه چشمام بسته شد
ویو جیمین
جیمین: ات ... ات حالت خوبه خوابیدی . چرا جواب نمیده؟
هوسوک: جیمین اون فقط خوله نگران نباش
جیمین: سریع تر برو همینجوری داره ازش خون میاد باید سریع ببرمش...
یونگی: تو با این وضع میخوایی بری
جیمین: مگه چمه
هوسوک: چت نیست دی.کت از ۱۰ متری معلومه
جیمین: تقصیر شماست که برام لباس نگرفتید
یونگی: ما وقتی نامه رو روی میز پیدا کردیم سریع تر حرکت کردیم که نجاتت بدیم
هوسوک : ما از کجا باید میدونستیم که تو قراره لخت شی
یونگی: رسیدیم
جیمین: من چی ؟
یونگی: مانلی برات لباس میاره
یونگی ات رو بغل کرد و با هوسوک رفتن بیمارستان . خیلی نکران بودم طوری که میتونستم لخت برم بیمارستان که صدای مانلی رو شنیدم .
مانلی: اقای پارک بفرمایید لباس
موقع حرف زدن سرش پایین بود . لباس هارو گرفتیم و پوشیدم و سریع رفتم تو بیمارستان و مانلی هم پشت سر من میدوید . یونگی و هوسوک رو دیدم که تکیه داده بودن به دیوار و منتظر بودن ...
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت کنید
- ۷.۷k
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط