Part

#Part207
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

بچه ها همه میرقصیدند ولی من دلم میخواست بشینم فقط نگاش کنم
همینکه به خودم اومدم دیدم تقریباً میز خلوت شده بود
با سر بهش اشاره زدم که پشت سرم بیاد
رفتم پشت درخت های انتهایی باغ
کم کم صدای پاش رو شنیدم همینکه برگشتم و پشت سرم دیدمش دیگه خودم رو نگه نداشتم و دویدم سمتش

دستش رو باز کرد و خودم رو انداختم تو بغلش
سرم با اون کفشها تا زیر گلوش میرسید
همش زیر گلوش رو میبوسدم و بو میکشیدم
_ دلم برات تنگ شده نامرد خیلی نامردی سام خیلی من...
یه ذره ازش دور شدم که انگشتش رو رو لبم گذاشت
+ هیس بعداً در مورد همه چی حرف میزنیم الان فقط به آرامش بغلت نیاز دارم
لبخندی به روش زدم
پسره ی روانی تا اومدم حرفی بزنم لبام قفل لباش شد
منو کوبوند به یه درخت
لبامون داشتند با هم میجنگیدند
نفس برامون نمونده بود که از هم دور شده بودیم
_ چرا انقدر عاشقتم چرا؟ چرا روز به روز عشقم نسبت بهت بیشتر میشه
تو گلو خندیدم و بینیم رو روی بینیش کشیدم
+ چون منم روز به روز دارم عاشقت میشم
نفس عمیقی کشید
_ دیگه با کسی نرقص وقتی دیدم با پسر عموت داری میرقصی داشتم میمردم
با تعجب ازش دور شدم
_ سام خودت میدونی قبل از اینکه با تو باشم با بچه ها خیلی راحت بودم این کار رو نکن محدودم نکن
نفس عمیقی کشید و دستش رو نوازش وار روی موهام کشید
دیدگاه ها (۱)

#Part208#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 _ خودت نمیدونی، خو...

#Part209#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 "سام"میخواستم سورپ...

#Part206#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 _ نخیر خانم چون تو...

#Part205#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 نگاه کردم دیدم سین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط