داستان

داستان
روزی حضرت علی(ع)با جمعی از پیروان از معبری می گذشت.
پیرزنی را دید که با چرخ نخ ریسی خود مشغول ریسیدن پنبه بود.
از او پرسید:"خدا را به چه چیز شناختی؟"پیرزن به جای جواب، دست از دسته ی چرخ برداشت.
طولی نکشید که چرخ پس از چند بار چرخیدن از حرکت ایستاد.

پیرزن گفت:"یا علی، چرخی بدین کوچکی برای گردش به چون منی نیاز دارد.آیا ممکن است افلاک به این عظمت و کرات به این بزرگی بدون مدیری دانا و حکیم و سازنده ای توانا و علیم با نظم معینی به گردش افتد و از گردش خود باز نایستد؟"

علی(ع) به اصحاب خود رو کرد و گفت:"مانند این پیرزن خدا را بشناسید ".
دیدگاه ها (۲)

دست درجیب مردممجلس امروز تلاش کرد که از جیب مردم سفره دولت ر...

: متاسفانه داریم برای مافیای انتقال اب از سرشاخه های کارون خ...

دست حاج حبیب درد نکنه نماینده فعال ماهشهرفرماندار: قطار ماهش...

آنکس که به عشق یار راغب باشد فکر فرج امام غایب باشد عجل لولی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط