p
p.2
دو هفته از اون تماس گذشته بود. ا.ت هنوز تو بیمارستان بود. پزشکا میگفتن فراموشی موقتهست، ولی شاید هم برنگرده.
جیمین هر روز براش گل میبرد، باهاش حرف میزد، خاطره میگفت، آهنگ میخوند. ولی ا.ت هنوز اون جرقهی آشنایی رو توی چشماش نداشت.
تا اینکه یه روز، وقتی جیمین اومد توی اتاق، ا.ت داشت چیزی رو با مداد میکشید.
جلوتر رفت، نگاه کرد.
قلبش ریخت.
یه طرح ساده از دستای خودش و ا.ت که به هم گره خورده بودن.
با تعجب گفت: – اینو... از کجا یاد گرفتی؟
ا.ت با یه مکث طولانی گفت: – دیشب خواب دیدم. انگار واقعی بود. داشتم دست تو رو تو بارون میگرفتم، میدویدیم... بعدش... تو گفتی نترس، من همیشه هستم.
جیمین بیصدا نشست کنارش.
– اون شب تولدت بود. بارون گرفت و برق رفت. من شمعا رو روشن کردم، تو گفتی این قشنگترین تولدمه...
ا.ت آروم گفت: – من هنوزم از تاریکی میترسم. ولی دیشب توی خواب... نترسیدم.
برای اولین بار، توی چشماش یه درخشش آشنا بود.
جیمین دستشو جلو آورد.
– اجازه میدی؟
ا.ت بدون حرف دستشو تو دست جیمین گذاشت.
لحظهای گذشت.
بعد آروم گفت:
– جیمین...
جیمین به نفس افتاده گفت:
– جان دلم...
ا.ت نگاهش کرد.
– میخوام بازم اون آهنگو بخونم. اون یکی که با هم تمومش نکردیم...
جیمین لبخند زد.
دو هفته از اون تماس گذشته بود. ا.ت هنوز تو بیمارستان بود. پزشکا میگفتن فراموشی موقتهست، ولی شاید هم برنگرده.
جیمین هر روز براش گل میبرد، باهاش حرف میزد، خاطره میگفت، آهنگ میخوند. ولی ا.ت هنوز اون جرقهی آشنایی رو توی چشماش نداشت.
تا اینکه یه روز، وقتی جیمین اومد توی اتاق، ا.ت داشت چیزی رو با مداد میکشید.
جلوتر رفت، نگاه کرد.
قلبش ریخت.
یه طرح ساده از دستای خودش و ا.ت که به هم گره خورده بودن.
با تعجب گفت: – اینو... از کجا یاد گرفتی؟
ا.ت با یه مکث طولانی گفت: – دیشب خواب دیدم. انگار واقعی بود. داشتم دست تو رو تو بارون میگرفتم، میدویدیم... بعدش... تو گفتی نترس، من همیشه هستم.
جیمین بیصدا نشست کنارش.
– اون شب تولدت بود. بارون گرفت و برق رفت. من شمعا رو روشن کردم، تو گفتی این قشنگترین تولدمه...
ا.ت آروم گفت: – من هنوزم از تاریکی میترسم. ولی دیشب توی خواب... نترسیدم.
برای اولین بار، توی چشماش یه درخشش آشنا بود.
جیمین دستشو جلو آورد.
– اجازه میدی؟
ا.ت بدون حرف دستشو تو دست جیمین گذاشت.
لحظهای گذشت.
بعد آروم گفت:
– جیمین...
جیمین به نفس افتاده گفت:
– جان دلم...
ا.ت نگاهش کرد.
– میخوام بازم اون آهنگو بخونم. اون یکی که با هم تمومش نکردیم...
جیمین لبخند زد.
- ۲۹.۷k
- ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط