پلک فرو بستی و دوباره شمردی

پلک فرو بستی و دوباره شمردی
فرصت پنهان شدن نبود تو بردی
 
من که به پیروزی تو غبطه نخوردم
چون که شکستم، چرا دریغ نخوردی؟

دست تو را با سکوت و بغض گرفتم
دست مرا با غرور و خنده فشردی

این همۀ قصۀ تو بود که یک عمر
از همه دل بردی و دلی نسپردی

خاطره‌ها رفته‌اند! خاطرۀ من
پس تو چرا مثل خاطرات نمردی

#فاضل_نظری
📕 #آن‌ها
📜 #خاطرۀ_من
دیدگاه ها (۱۴)

واژه بهانه بودبا بند بند وجودم نوشتمتخواندیورق زدیحواست به پ...

"زیر خاک همه مون یه شکل هستیم"کسی با خود زیبایی، زشتی، ثروت،...

بعضی چیزها هست که نمیشه با کسی قسمت کرد دلت میخواد تو اون لح...

پارادوکستلخ تر از اینکه "تو" "دورترین "آدمِ "نزدیکِ " منی .....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط