part
part:13
[یعنی چی که منو دوست داره؟؟...نمی فهمم...شاید دارم خواب می بینم....نمی تونه منو دوست داشته باشه من خواهرشم!!...تو شک بودم...]
اریس: ...
آلن: فهمیدی؟!...
اریس: ا..آره
آلن: بابت دیشب ببخشید...
اریس: ...
آلن: معلومه که چیزی نمی گی....کجات درد می کنه؟
اریس: کمرم...پاهام...سرم
آلن: الان بر می گردم
[بلند شد و رفت و بعد با یه کیسه آب گرم و قرص برگشت...]
آلن: برگرد...
اریس: چرا؟...
آلن: کاریت ندارم...برگرد...
[برگشتم و اونم بند لباسمو باز کرد...]
آلن: درش بیار...
اریس: اما—
[لباسمو در آورد]
اریس: داری چیکا—
آلن: مگه کمرت درد نمی کرد؟!...
[شروع کرد آروم آروم کمرمو ماساژ دادن...بعد کیسه آب گرم رو گذاشت روش]
آلن: بیا , قرص رو بخور سرت بهتر می شه...
[خوردم...۱ ساعت گذشت...سرم بهتر شده بود و کمرم بهتر بود...اما پاهام هنوز درد داشتم...آلن کل زمانشو برای من گذاشت...حواسش بهم بود...روی صندلی رو به روی من نشسته بود و کمکم داشت خوابش می رفت...منم از روی تخت بلند شدم تا پتو روش بندازم...به زور داشتم راه می رفتم پام داشت به شدت درد می کرد...رفتم سمت کمد یه پتو آوردم...تا انداختم روش بیدار شد منم یهو ترسیدمو پام پیچ خورد افتادم روش]
اریس: ب...ببخشید
آلن: حالت بهتره؟
اریس: آره...
آلن: پس چرا افتادی؟
اریس: فقط پاهام درد می کنه
[منو گذاشت رو تخت و پامو گرفت تو دستش]
آلن: از کجا تا کجا درد می کنه؟؟
اریس: از اینجا تا اینجا
[از اول رونم تا مچ پام درد می کرد... شروع کرد آروم آروم ماساژ دادن...جای بوسه هاش هنوز روی پاهام بود...چشمش که به بوسه ها می افتاد عصبانی می شد]
آلن: ببخشید...دیشب تو حال خودم نبودم
[شکمم شروع کرد به سروصدا]
آلن: گرسنته؟
اریس: آره...
[بغلم کرد و رفتیم سمت آشپزخونه منو گذاشت رو کابینت و شروع کرد به غذا پختن...منم نگاه می کردم...]
اریس: آلن؟
آلن: هوم؟
اریس: تا حالا دوست دختر داشتی؟
آلن: آره...ولی ماله خیلی وقت پیشه تقریبا مال ۱۶ سالگیم
اریس: چرا ازش جدا شدی؟
آلن: به خاطر این که از کاراش ناراحت می شدم
اریس: مگه چیکار می کرد؟
آلن: هر کاری، ولی مهم نیست مهم اینه که تو نباید ناراحتم کنی، باشه؟
اریس: باشه
[گوشی آلن زنگ می خورد منم رفتم جواب بدم]
....ادامه دارد....
[یعنی چی که منو دوست داره؟؟...نمی فهمم...شاید دارم خواب می بینم....نمی تونه منو دوست داشته باشه من خواهرشم!!...تو شک بودم...]
اریس: ...
آلن: فهمیدی؟!...
اریس: ا..آره
آلن: بابت دیشب ببخشید...
اریس: ...
آلن: معلومه که چیزی نمی گی....کجات درد می کنه؟
اریس: کمرم...پاهام...سرم
آلن: الان بر می گردم
[بلند شد و رفت و بعد با یه کیسه آب گرم و قرص برگشت...]
آلن: برگرد...
اریس: چرا؟...
آلن: کاریت ندارم...برگرد...
[برگشتم و اونم بند لباسمو باز کرد...]
آلن: درش بیار...
اریس: اما—
[لباسمو در آورد]
اریس: داری چیکا—
آلن: مگه کمرت درد نمی کرد؟!...
[شروع کرد آروم آروم کمرمو ماساژ دادن...بعد کیسه آب گرم رو گذاشت روش]
آلن: بیا , قرص رو بخور سرت بهتر می شه...
[خوردم...۱ ساعت گذشت...سرم بهتر شده بود و کمرم بهتر بود...اما پاهام هنوز درد داشتم...آلن کل زمانشو برای من گذاشت...حواسش بهم بود...روی صندلی رو به روی من نشسته بود و کمکم داشت خوابش می رفت...منم از روی تخت بلند شدم تا پتو روش بندازم...به زور داشتم راه می رفتم پام داشت به شدت درد می کرد...رفتم سمت کمد یه پتو آوردم...تا انداختم روش بیدار شد منم یهو ترسیدمو پام پیچ خورد افتادم روش]
اریس: ب...ببخشید
آلن: حالت بهتره؟
اریس: آره...
آلن: پس چرا افتادی؟
اریس: فقط پاهام درد می کنه
[منو گذاشت رو تخت و پامو گرفت تو دستش]
آلن: از کجا تا کجا درد می کنه؟؟
اریس: از اینجا تا اینجا
[از اول رونم تا مچ پام درد می کرد... شروع کرد آروم آروم ماساژ دادن...جای بوسه هاش هنوز روی پاهام بود...چشمش که به بوسه ها می افتاد عصبانی می شد]
آلن: ببخشید...دیشب تو حال خودم نبودم
[شکمم شروع کرد به سروصدا]
آلن: گرسنته؟
اریس: آره...
[بغلم کرد و رفتیم سمت آشپزخونه منو گذاشت رو کابینت و شروع کرد به غذا پختن...منم نگاه می کردم...]
اریس: آلن؟
آلن: هوم؟
اریس: تا حالا دوست دختر داشتی؟
آلن: آره...ولی ماله خیلی وقت پیشه تقریبا مال ۱۶ سالگیم
اریس: چرا ازش جدا شدی؟
آلن: به خاطر این که از کاراش ناراحت می شدم
اریس: مگه چیکار می کرد؟
آلن: هر کاری، ولی مهم نیست مهم اینه که تو نباید ناراحتم کنی، باشه؟
اریس: باشه
[گوشی آلن زنگ می خورد منم رفتم جواب بدم]
....ادامه دارد....
- ۲.۹k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط