باز من ماندم و شب ماند و فراق رخ جان

باز من ماندم و شب ماند و فراقِ رخ جان
چه کنم  با همه افسوس و فغانم به نهان؟
می کنم  امر  به  دل تا  که صبوری باید
شده بیتاب بجان و به غمش گشته روان
سر به بالشت و دلم کاسه ی خون برآتش
طاقتم نیست براین هجر و به تن بارگران
بس که غلطیدم ازاین دست به پهلوی دگر
همچو پروانه شدم سوخته پر کنجِ خزان
سر  به در سایم  و امیدِ  وفایش جویدم
کس ندیدم چو منی در پی معشوق دوان
قبله ی عشق تو و سر زِ من و باده ی غم
نوش دارو  برسان  در  نفسِ    باد وزان
دیدگاه ها (۲)

چه کشیده ای تو ای دل زِغم نشسته جانتبه کدام   قوت و قوّت  بک...

بیا باران به دشتِ شوره زارمبزن  بر  غُنچه های شامِ تارمشنیدم...

هر_دو_بخوانیم زن ومردبه این ۵ دلیل شما همسرتون رو ازدست میدی...

هر_دو_بخوانیم زن ومرد‍ ❌ پنج حقیقتی که همه افراد متاهل باید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط