رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت اول
ارسلان: حالم بد بود سرم درد میکرد رفتم کافه
دیانا: یه من برم سفارش و بگیرم
ارسلان: یه قهوه تلخ
دیانا: ببخشید حالتون خوبه
ارسلان: سرمو با تردید تکون دادم
دیانا: آخه خوردن این همه قهوه تلخ اصلا خوب نیست اونم برای سن شما
ارسلان: نگاهی به صورتش انداختم
دیانا: به سمت کیفم رفتم و یه قرص آرامبخش و آب براش بردم
ارسلان: چرا اینکارو میکنی
دیانا: آخه میبینم حالتون خوب نیست
پارت اول
ارسلان: حالم بد بود سرم درد میکرد رفتم کافه
دیانا: یه من برم سفارش و بگیرم
ارسلان: یه قهوه تلخ
دیانا: ببخشید حالتون خوبه
ارسلان: سرمو با تردید تکون دادم
دیانا: آخه خوردن این همه قهوه تلخ اصلا خوب نیست اونم برای سن شما
ارسلان: نگاهی به صورتش انداختم
دیانا: به سمت کیفم رفتم و یه قرص آرامبخش و آب براش بردم
ارسلان: چرا اینکارو میکنی
دیانا: آخه میبینم حالتون خوب نیست
- ۲.۷k
- ۰۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط