عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part126

کیک رو گرفت بالا، داد دستم.
- می‌خوام عکس بگیرم یه عکس یادگاری خفن!
همه خانوادگی جمع شدیم و کلی عکس گرفتیم؛ یک قاب عکس خانوادگی بزرگ، چندتا عکس تکی از خودم، چندتا با پرهام، چندتا با فرحان و شهرزاد و پریناز و آرش؛ خیلی روز خوبی بود نصف کیک رو روی هم کوبیدیم و کلاً کیکی شدیم؛ فقط نشونه گیری فرحان که مستقیم زد روی پیشونی پرهام، پرهام هم دو دستی کیک مالید روی صورت من‌و فرحان، از اون شهرزاد پشت سرمون کیک می‌زد. خداروشکر دوتا کیک بودند؛ یکی با دعوامون از بین رفت، یکی هم برای مهمان‌ها بود.
کلی کادو دادند بهم، پرهام یه ست گردنبند طلا گرفته بود برام ولی بازم می‌گفت کادو اصلی این نیست، مامان برام ساعت گرفته بود با تردید ازش گرفتم، هنوزم نمی‌تونستم ببخشمش؛ نزدیک‌های ساعت نه شب رفتیم خیابون گردی با پرهام؛ کل شب با تمام ضغف و خستگی که پرهام داشت؛ اما باز هم جوری رفتار می‌کرد که انرژی داره، در حالی که خستگی رو از چشم‌هاش می‌فهمیدم.
سرم رو تیکه دادم به شیشه بارون نم‌نم می‌بارید، آهنگ هم پخش می‌شد، دلم گرفته بود داشتم به نبودن پرهام فکر می‌کردم که چطور تحمل کنم!
با کنترول غیر عادی ماشین با ترس برگشتم طرف پرهام، با تعجب خیره شدم بهش.‌.‌.
- پرهام خوبی؟
چشم‌هاش بزور باز و بسته می‌شدند.
- ترمز بگیر من بشینم پشت فرمون.
کنار خیابون وایستاد انگار هیچ حسی نداشت، از ماشین پیاده شدم رفتم سمتش در رو باز کردم.
- پرهام؟
آروم زدم روی گونه‌ش.
- پرهام، چرا هیچی نمی‌گی؟
بی‌حال بود دستش رو گرفتم نبضش خیلی کند می‌زد خیلی، یکم می‌زد بعد دو ثانیه دوباره آروم می‌زد؛ اصلاً به خوبی حس نمی‌شد!
ترسیده بودم نمی‌دونستم چی‌کار کنم! بازوش رو گرفتم به هزار سختی با کمک خودش بردم عقب ماشین تا روی صندلی عقب دراز بکشه؛ با سرعت تا خونه رفتم، جلوی در وایستادم.
- پرهام تو همین‌جا باش، برم عمو شایان رو خبر کنم.
با عجله دویدم سمت خونه؛ ناخودآگاه اشک‌هام جاری شده بود روی گونه‌هام...
👇 👇 👇
دیدگاه ها (۱۲)

#عشق_باطعم_تلخ #part127خدایا خودت شفا بده این چند ساعت پیش ف...

#عشق_باطعم_تلخ #part128خندیدم از روی تخت بلند شد رفت سمت سرو...

#عشق_باطعم_تلخ #part125با تعجب سرگردون رفتم سمت شهرزاد، راست...

#عشق_باطعم_تلخ #part124از حموم اومدم بیرون به آنا گفته بودم ...

که دستی روی شونم حس کردم برگشتم _زود باش وسایلت رو جمع کن نم...

پارت : ۳۰

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال!تو تاکسی،روی صندلی جلو نش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط