گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست

گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست
فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند
حافظ

انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار داشتیم. با پرایدش آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر.
همیشه می نشستم توی ماشین بعد روبوسی می کردیم. موقع روبوسی دیدم چشم هایش خون است و سر و ریشش پر از خاک.
از زور خواب به سختی حرف می زد. گفتم چرا اینطوری هستی؟ گفت چهار روز است خانه نرفته‌ام.
گفتم بیابان بودی؟ گفت آره! گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت چند تا از بچه ها آمده‌اند آموزش،
خیلی مستضعفند؛ یکیشان کاپشنش را فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت.
 یکبار گفت من یک چیزی فهمید‌ام؛ خدا شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار سختکوش بوده‌اند. #شهید_محمود_رضا_بیضائی
#شهدای_مدافع_حرم #شهادت #خاطره #حکایت #وصیت_نامه_شهدا
دیدگاه ها (۳)

قاصد منزل سلمی که سلامت بادشچه شود گر به سلامی دل ما شاد کند...

اقسام وسوسه (قسمت اول) وسوسه به دو قسم وسوسه‌ی عملی و وسوسه‌...

توسل(قسمت دوم)در روایات معصومین (ع) نقل شده است «وسیله» بندگ...

توسل

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط