عابری بی سایه ام

عابری بی سایه ام
کز غم گَردم گِردِ شهر
نیست هم دردی که بیند
در دو چشمم آه و اشک،
تا که پرسد این چنین چونی چرا؟
تا بگویم غم ز یار است و فراقست و فراقست و فراق...
#رضوان_مختاری
دیدگاه ها (۱)

شاید خیلیا فکر کنن من ی بی‌منطق رمانتیکم که بخاطر احساسات غر...

با یه سر درد عجیبی سروکله میزنم حاضرم حتی سرمو بکوبم به دیوا...

من روزی سه بار میرم حمام بخاطر اینکه بتونم گریه کنم و جیغ بز...

‏پنج دقیقه جادویی بعد از آلارم صبح هست که شما توانایی گرفتن ...

بوسہ ے چشم تو بر شعر من اے یار خوش استشاعر چشم تو بودن بہ چہ...

همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟یا چو من هجر تو را هیچ گرف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط