p
p70
شوکای و ییبو وارد یه غار در کوهستان شدند
ییبو.. اینجا کجاست
شوکای.. اگه بری تو میفهمی
ییبو ..بهتره تو کارت کلک نباشه من باهات صادق بودم اومید وارم توهم همینطور باشی
شوکای.. نگران نباش من باهات صادق هستم
ییبو بدون شوکای وارد غار شد و بعد از وارد شدن یکم که جلوتر رفت متوجه نقاشی هایی داخل غار شد اولش فکر کرد همه نقاشی ها الکیه اما یکم که دقت کرد متوجه شد همه اینا واقعیه و تاریخ شش قلمروی با تمام جزئیات
همه چیز بود دوستی شیانگفی وایوانگو و وانگشی عاشق شدنشون به یه دختر فانی جنگ که بینشون بود و همه چیز اینکه چطور شمشیر کریستال شش تیکه کرده و حتا از نیروی شیاطین پسر ایوانگوکه متوجه شد همون ماه بنفش هست یعنی مالچانیو نیروش که تو دریاچه سانگ بو مهر موم شده بود و ازاد شد به یه غار رفت و حالا تو بدن ییبو هست اما بیشتر از همه این باورش سخت بود که کسی که همه این قضیه ها زیر سر اون بود پدر ییبو یا همون شن بود این بیشتر از همه اونو داشت دیوونه میکرد و فهمید چرا قلمرو شیاطین و آسمانی با فانی ها دشمن شدن خلاصه همه ماجرا اینجا بود
اما یه چیز خیلی مشکوک بود تبق این تاریخ کسی که باید این شمشیر به حرص ببره مالچانیو هست کسی که باید تمام سه فرقه متعد کنه اما چرا سرپرست این شمشیر به ییبو داده واقعا چرا این سوال براش پیش اومد اون نیرویی که تو غار پیدا کرد واقعا نیروی شیطانی پسر ایوانگو مالچانیو بود پس چرا تو بدن ییبو هست از یه طرف متوجه. دشمنی مالچانیو شد اما تنها چیزی که الان نمیدونست این بور که چجوری باید ماجرارو ختم کنه اگه این نیروی تاریک نتونه کنترل کنه چه اتفاقی براش میفته اینده اون با ژان قراره چهجوری پیش بره حالا باید چجوری سه فرقه متعد کنه چطوری کار های پدرشو حضم کنه باید این موضوع با کسی در میون میزاشت و کمک لازم داشت
چن ژیوان وارد زندان شد با چهره لی مین مواجه شد که تو فکر فرو رفته بود لی مین با دیدن چن ژیوان از جاش بلند شد و اومد کنار در زندان
لی مین.. اینجا چیکار میکنی
چن ژیوان.. اومدم ببینمت
لی مین.. اگه گیر بیفتی تو دردسر میفتی
چن ژیوان ..تو این وضعیت باید نگران خودت باشی نمیدونی اونا از پس چه کار هایی برمیان حتا ممکنه بکشنت
لی مین.. میدونم اما نگران نیستم
چن ژیوان.. چرا اونوقت
لی مین.. مهم نیست چه بلایی سر من میاد
چن ژیوان.. تو دیوونه ای
لی مین.. تو چرا اومدی
چن ژیوان ..اگه بخوایی میتونم بیرون بیارمت
لی مین.. اونوقت چرا ما چه ثنمی باهم داریم که تو این کار هارو میکنی
چن ژیوان.. ما دوستیم
لی مین.. نیستیم میخواستیم بخاطر هدف باهم هم کاری کنیم اما نکردیم ما نمیتونیم تو یه ساید باشیم
چن ژیوان.. من بخاطر هدف نگفتم
لی مین.. پس برای چه میخوایی کمکم کنی
چن ژیوان.. چونکه نمیتونم تو این وضعیت ببینمت
لی مین.. چی؟؟....
چن ژیوان.. اره نمیتونم تو این وضعیت ببینمت وقتی اینجوری میبینمت قلبم میشکنه
لی مین.. منظورت از این حرفا چیه
چن ژیوان..اولش میخواستم برای هدفم بهت نزدیک بشم اما حالا تنها چیزی که بهش فکر میکنم اینه که جونتو نجات بدم لطفا همکاری کن
لی مین.. نمیخواد فقط از اینجا برو
چن ژیوان منظورت چیه میخوایی بمیری اونا بهت رحم نمیکنند
لی مین.. این به خودم مربوطه لطفا دخالت نکن
چن ژیوان.. چرا آخه لج میکنی
لی مین.. فقط برو
چن ژیوان با ناراحتی از اونجا خارج شد
شوکای و ییبو وارد یه غار در کوهستان شدند
ییبو.. اینجا کجاست
شوکای.. اگه بری تو میفهمی
ییبو ..بهتره تو کارت کلک نباشه من باهات صادق بودم اومید وارم توهم همینطور باشی
شوکای.. نگران نباش من باهات صادق هستم
ییبو بدون شوکای وارد غار شد و بعد از وارد شدن یکم که جلوتر رفت متوجه نقاشی هایی داخل غار شد اولش فکر کرد همه نقاشی ها الکیه اما یکم که دقت کرد متوجه شد همه اینا واقعیه و تاریخ شش قلمروی با تمام جزئیات
همه چیز بود دوستی شیانگفی وایوانگو و وانگشی عاشق شدنشون به یه دختر فانی جنگ که بینشون بود و همه چیز اینکه چطور شمشیر کریستال شش تیکه کرده و حتا از نیروی شیاطین پسر ایوانگوکه متوجه شد همون ماه بنفش هست یعنی مالچانیو نیروش که تو دریاچه سانگ بو مهر موم شده بود و ازاد شد به یه غار رفت و حالا تو بدن ییبو هست اما بیشتر از همه این باورش سخت بود که کسی که همه این قضیه ها زیر سر اون بود پدر ییبو یا همون شن بود این بیشتر از همه اونو داشت دیوونه میکرد و فهمید چرا قلمرو شیاطین و آسمانی با فانی ها دشمن شدن خلاصه همه ماجرا اینجا بود
اما یه چیز خیلی مشکوک بود تبق این تاریخ کسی که باید این شمشیر به حرص ببره مالچانیو هست کسی که باید تمام سه فرقه متعد کنه اما چرا سرپرست این شمشیر به ییبو داده واقعا چرا این سوال براش پیش اومد اون نیرویی که تو غار پیدا کرد واقعا نیروی شیطانی پسر ایوانگو مالچانیو بود پس چرا تو بدن ییبو هست از یه طرف متوجه. دشمنی مالچانیو شد اما تنها چیزی که الان نمیدونست این بور که چجوری باید ماجرارو ختم کنه اگه این نیروی تاریک نتونه کنترل کنه چه اتفاقی براش میفته اینده اون با ژان قراره چهجوری پیش بره حالا باید چجوری سه فرقه متعد کنه چطوری کار های پدرشو حضم کنه باید این موضوع با کسی در میون میزاشت و کمک لازم داشت
چن ژیوان وارد زندان شد با چهره لی مین مواجه شد که تو فکر فرو رفته بود لی مین با دیدن چن ژیوان از جاش بلند شد و اومد کنار در زندان
لی مین.. اینجا چیکار میکنی
چن ژیوان.. اومدم ببینمت
لی مین.. اگه گیر بیفتی تو دردسر میفتی
چن ژیوان ..تو این وضعیت باید نگران خودت باشی نمیدونی اونا از پس چه کار هایی برمیان حتا ممکنه بکشنت
لی مین.. میدونم اما نگران نیستم
چن ژیوان.. چرا اونوقت
لی مین.. مهم نیست چه بلایی سر من میاد
چن ژیوان.. تو دیوونه ای
لی مین.. تو چرا اومدی
چن ژیوان ..اگه بخوایی میتونم بیرون بیارمت
لی مین.. اونوقت چرا ما چه ثنمی باهم داریم که تو این کار هارو میکنی
چن ژیوان.. ما دوستیم
لی مین.. نیستیم میخواستیم بخاطر هدف باهم هم کاری کنیم اما نکردیم ما نمیتونیم تو یه ساید باشیم
چن ژیوان.. من بخاطر هدف نگفتم
لی مین.. پس برای چه میخوایی کمکم کنی
چن ژیوان.. چونکه نمیتونم تو این وضعیت ببینمت
لی مین.. چی؟؟....
چن ژیوان.. اره نمیتونم تو این وضعیت ببینمت وقتی اینجوری میبینمت قلبم میشکنه
لی مین.. منظورت از این حرفا چیه
چن ژیوان..اولش میخواستم برای هدفم بهت نزدیک بشم اما حالا تنها چیزی که بهش فکر میکنم اینه که جونتو نجات بدم لطفا همکاری کن
لی مین.. نمیخواد فقط از اینجا برو
چن ژیوان منظورت چیه میخوایی بمیری اونا بهت رحم نمیکنند
لی مین.. این به خودم مربوطه لطفا دخالت نکن
چن ژیوان.. چرا آخه لج میکنی
لی مین.. فقط برو
چن ژیوان با ناراحتی از اونجا خارج شد
- ۱.۴k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط