گناهکار part
( گناهکار )۱۴۷ part
دونستن اینکه من تنها آدم توی این ماجراها هستم که بی گناه باقی مونده منو آزار میده.
مانند گلی که وسط باغچه لگدمال شده اما سالم مونده همیشه اطرافیانم رو نگاه میکردم که به نابودی نزدیک هستند
غرق در گناهانی که کشیش ها به آن باور دارند دست های خونی صورت های شکسته و قلب های که درد میکردند
وقت های که مامانم شبا گریه میکرد با خودم میگفتم یعنی کی قراره همه چی خوب بشه اما انگار درد کشیدنش به پایان رسید چون الان بابا رو کناره خودش داره با اون هر لحظه خوشحاله و چشم هاش میخندن
اما از زمانی که یادم میاد یه چیز توی ذهنم داشتم
مامانم حقش نبود این همه درد بکشه
(پایان)
با هر خط به حس غمگین و شیرین می مونه
مثله خداحافظی که کوتاهه اما پر از حسه
بله درسته اینم تموم شد به هر حال زندگی ما هم یه روز تموم میشه
ولی من واقعاً نوشتن این داستان رو دوست داشتم با تموم شدنش احساس عجیبی گرفتم شاید شما هم دچار بشین
امیدوارم چیز های زیادی از این رمان یادت گرفته باشید من هیچ رمان یا فیکی رو بی دلیل نمیزارم و طوری هم نمی نویسم که به اعضای BTS احترامی بشه یا به شعور شون توهین کنم اونا هم مثله ما آدم هستن و دل دارن پس حق شون نیست که بد جلوه شون بدیم
من و دوتا از دوست هام کای و لئو داستان های مینویسیم که هیچ توهینی بهشون نشه یعنی ما سه نفر اولین نویسند های هستیم که اعضا رو توش بد نمی نویسیم
من داستان های خوندم که کاملا به شعور شون توهین شده
مثلا یه فیک توی واتپد خوندم ماله وی BTS بود بانکدار شاید دیده باشید خیلی شخصیت های اعضا رو بده نوشته بود واقعا با خواندنش احساس کردم فقط ازشون استفاده شده 😔
کسایی که اینطوری مینویسن لایق طرفدار بودن BTS نیستند
آهنگهای BTS برای من و دوتا از دوست هام شد داستان.
لبخندشون شد امید.
حرفهاشون شد دلگرمی.
حرکتهاشون شد انگیزه.
خندهشون شد نور.
هر کاری که میکنن برامون شد خاطره. و حالا ما نمیتونیم مثله بقیه بد توی داستان بنویسیم...
پس لطفاً کامنت کنید و درمورد رمانم بگید
--
دونستن اینکه من تنها آدم توی این ماجراها هستم که بی گناه باقی مونده منو آزار میده.
مانند گلی که وسط باغچه لگدمال شده اما سالم مونده همیشه اطرافیانم رو نگاه میکردم که به نابودی نزدیک هستند
غرق در گناهانی که کشیش ها به آن باور دارند دست های خونی صورت های شکسته و قلب های که درد میکردند
وقت های که مامانم شبا گریه میکرد با خودم میگفتم یعنی کی قراره همه چی خوب بشه اما انگار درد کشیدنش به پایان رسید چون الان بابا رو کناره خودش داره با اون هر لحظه خوشحاله و چشم هاش میخندن
اما از زمانی که یادم میاد یه چیز توی ذهنم داشتم
مامانم حقش نبود این همه درد بکشه
(پایان)
با هر خط به حس غمگین و شیرین می مونه
مثله خداحافظی که کوتاهه اما پر از حسه
بله درسته اینم تموم شد به هر حال زندگی ما هم یه روز تموم میشه
ولی من واقعاً نوشتن این داستان رو دوست داشتم با تموم شدنش احساس عجیبی گرفتم شاید شما هم دچار بشین
امیدوارم چیز های زیادی از این رمان یادت گرفته باشید من هیچ رمان یا فیکی رو بی دلیل نمیزارم و طوری هم نمی نویسم که به اعضای BTS احترامی بشه یا به شعور شون توهین کنم اونا هم مثله ما آدم هستن و دل دارن پس حق شون نیست که بد جلوه شون بدیم
من و دوتا از دوست هام کای و لئو داستان های مینویسیم که هیچ توهینی بهشون نشه یعنی ما سه نفر اولین نویسند های هستیم که اعضا رو توش بد نمی نویسیم
من داستان های خوندم که کاملا به شعور شون توهین شده
مثلا یه فیک توی واتپد خوندم ماله وی BTS بود بانکدار شاید دیده باشید خیلی شخصیت های اعضا رو بده نوشته بود واقعا با خواندنش احساس کردم فقط ازشون استفاده شده 😔
کسایی که اینطوری مینویسن لایق طرفدار بودن BTS نیستند
آهنگهای BTS برای من و دوتا از دوست هام شد داستان.
لبخندشون شد امید.
حرفهاشون شد دلگرمی.
حرکتهاشون شد انگیزه.
خندهشون شد نور.
هر کاری که میکنن برامون شد خاطره. و حالا ما نمیتونیم مثله بقیه بد توی داستان بنویسیم...
پس لطفاً کامنت کنید و درمورد رمانم بگید
--
- ۲.۲k
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط