قسمت هجده شهرزاد را که دیدم

قسمت هجده شهرزاد را که دیدم
خیره بودم به تصویرِ
فرهادی که معشوقه اش را با گریه راهیِ خانه ی مردی دیگر کرده بود
اما حالا اشک میریخت برایِ مرگِ خانمِ رویا میم
یا بهتر است بگویم همان آذر گلدره ای!
شعر میسرود برایش
درست مثل زمانی که برای شهرزاد شعر میگفت
پیراهن مشکی بر تن کرده بود و از رفتنِ آذر سخت تر از رفتنِ شهرزاد اشک میریخت
نفهمیدم...
مگر یک مرد چند بار میتواند عاشق شود؟
که پس از شهرزاد توانسته بود
عشق زنِ دیگری را وارد قلبش کند
و مرورِ خاطراتی که با او در کافه نادری داشت...
همان کافه ای که همیشه شهرزاد روی همان صندلی همیشگی، مقابلش قرار میگرفت و عاشقانه او را مینگریست...
اگر مرد ها دوبار هم میتوانند عاشق شوند
پس کدامیک را بیشتر دوست خواهند داشت
عشقِ اولشان که میگویند هیچ عشقی مثل آن نیست ؟
یا عشقِ دومی که فرهاد را اینگونه از پا در آورد ؟
شاید هم...

narii
دیدگاه ها (۸)

دل تکونی از خونه تکونی واجب ترهدلتو بتکوناز حرفابُغضاآدمادلت...

در زمینهای این حوالی بعداز تقسیمهای اراضیموجودی که بود لطیف ...

" پروفسور حسابی " زنده بودن حرکتی است افقیاز گهواره تا گور ...

یادم باشد کهﺯﯾﺒﺎﯾﯿﻬﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ را دﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺯﺷﺘ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط