سنگدل

سنگدل


چپتر * 22 *


رفتم توی اتاقم،تمام کمدم رو زیر و رو کردم تا یه لباس خوب پیدا کنم، یه کراپ کوتاه البالویی و یه شرتک مشکی پیدا کردم و پوشیدم، ارایشم رو پاک کردم


از اتاقم بیرون رفتم، میخواستم برم طبقه پایین تا اب بخورم اما چشمم خورد به نوری که از توی یکی اتاقای اخر راهرو بیرون میومد، رفتم نزدیک و توی چاچوب اتاق وایسادم


اینجا اتاق کوک بود، فکر کنم بزرگترین اتاق این عمارت بود...



کوک داخل تراس بود، اتاق کاملا تاریک بود... این نور ماه بود که به راهرو میتابید


رفتم دم در تراس، در باز بود، در زدم...


لونا: اجازه هست؟


کوک: چرا نیست ستاره ی من؟(گوشه ی لبش بالا رفت، یه نگاهی به سر تا پای لونا کرد)


لبخند کوچیکی زدم و کنارش وایسادم، داشت سیگار میکشید...


باد خنکی پیچید لای موهام، موهای بدنم سیخ شد...


کوک: سردته؟



سیگارش رو خاموش کرد، پشت سرم وایساد و از پشت دستاش رو دور کمرم حلقه کرد، صورتش رو فرو کرد توی گردنم و سعی کرد با ها کردن توی گردنم من رو گرم کنه


اروم خندیدم، یکم قلقلکم شد



کوک: بهتر شد؟


لونا: اره... ممنونم


یه بوسه ی کوچیک زد به گردنم و چونه ش رو گذاشت روی شونه ام...


لونا: راستی...


کوک: هوم؟


لونا: تولدت مبارک...


با اینکه نمیتونستم چهره ش رو ببینم اما فهمیدم که تعجب کرده... با انشگت شستش اروم پوست شکمم رو نوازش میکرد


کوک: ممنونم کارامل...(گونه ی لونا رو بوسید)


لبخند ملیحی زدم... لعنت بهش... من چم شده بود؟


لونا: خب... من دیگه برمیگردم توی اتاقم...


کوک:نخیر... امشب قراره توی بغل من بخوابی


من رو کشید توی اتاق، روی تخت دراز کشید و من رو کشید توی بغلش



لونا:فردا... قراره چیکار کنیم؟



کوک:فردا اینجا تنهایی... میتونی هر کاری دلت میخواد انجام بدی، من باید برم مرکز شهر تا یه سری کارا رو انجام بدم...


لعنتی، این فرصت عالی ای بود...


لونا: باشه...


کوک: حالا بخواب عروسک...(شقیقه ی لونا رو بوسید) شبت بخیر...


لونا: شب بخیر...
دیدگاه ها (۶)

سنگدلچپتر * 21 *ویو لوناکوک:میریم خونه... خیلی کارا هست که ب...

سلام بچه ها،ادمین هستمبه خاطر یه سری دلایل نتونستم چند وقتی ...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط