دستاشو مشت کرده بود

دستاشو مشت کرده بود
پرسیدم توی مشتت چیه ؟
گفت : خودت نگاه کن
دستاشو گرفتم و آروم باز کردم … توی دستاش چیزی نبود
گفتم : چیزی نیست که ؟
دستامو که توی دستاش بود فشرد و گفت : نبود ولی حالا هست
دستام گرم شد و اون لبخند زد
دیدگاه ها (۱۳)

تقدیم به همه مادرهای مهربان کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا...

مـــــن هـــــر روزعــــــــــــــاشقانه ترمینــــــویسمتا ه...

پرسید به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست با تمام و...

جان بلانکارد” از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد ...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۵۲ (⁠♡)رنگش.. جیمین نگاهي به ...

( ظهور ازدواج )( پارت۳۸۰ فصل ۳ ) چقدر لذت بخش بود. به جاي خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط