باصداگرفتگفتاونبرمیگردهخودشگفت

باصداۍ‌گرفتہ‌گفت:اون‌برمیگرده.خودش‌گفت.
سعۍ‌کردم‌جلوۍ‌خندمو‌بگیرم.
خوردنۍ‌شده‌بود‌پسرکوچولوم!
گفتم:#اگہ‌میخاست‌برگرده‌کہ‌نمیرفت:)
خونہ‌شونو‌عوض‌کردن
بهتره‌فراموشش‌کنی.
گریہ‌هاش‌شدت‌گرفت‌وبالحن‌مردونش‌داد‌زد:
"نخیرم!توکہ‌نمیدونۍ‌دوست‌داشتن‌یعنۍ‌چۍ.
اون‌،دوتا‌دوسم‌داشت!حتۍ‌بیشتر‌از‌بستنۍ‌وپاستیل.
فراموشش‌نمیکنم.میرم‌دنبالشو‌پیداش‌میکنم.
بهش‌#قول‌ دادم‌گمش‌نکنم."
.
.
یاد‌حرفاۍ‌توافتادم.یادقول‌و‌قرارامون.
یادهمہ‌ۍ‌خاطرات‌خوب‌و‌بدمون...
هرچۍ‌ام‌کہ‌من‌ضعیف‌بودمُ‌زودکم‌آوردم
پسرم‌شبیہ‌توئہ.
حرفش‌حرفہ...
ناخوداگاه‌زیرلـب‌اسمتو‌صدا‌کردم.
پسربچہ‌ۍ‌آروم‌گرفتہ‌توآغوشم،
باصداۍ‌خش‌داروهق‌هق‌جواب‌داد:
#"اسممو‌صدانزن...دیگہ‌دوسِت‌ندارم:)"
دیدگاه ها (۲)

توچشماش‌زُل‌‌زدم‌وگفتم:"هیچوقت‌فڪر‌نمیکردم‌عاشق‌پسرے‌بشم‌که‌...

آقای‌دکترمیشه‌بی‌زحمت‌اون‌چراغ‌قوت‌روبه‌جای‌اینکههی‌بندازی‌ت...

‏آقای‌نزارهم‌تعریف‌خوبی‌ازعشق‌داره‌که‌میگه:«عشق‌یعنی:بین‌اوو...

[حس‌قشنگیه یکی‌نگرآنت‌باشهیکی‌بترسه‌ازاینکه‌یه‌روز‌ازدستت‌بد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط