و تو هیچ نمیدانی

و تو هیچ نمیدانی
در این شهرِ شلوغ ،
هزار بار جانم به لبم رسید
وقتی غریبه های هم نامت را صدا میکردند
و هیچکدامشان نه تو بودی و نه حتی شبیهَت ،
عزیز جانم ،
دل ، شلوغی شهر نمیداند چیست
میگردد و میگردد و بهانه ای برای تنگ شدن پیدا می کند...
دیدگاه ها (۱)

‏همه‌ی ماها تو زندگیمون یکیو داشتیم که برای بودنش جون کندیم،...

میشود بدون توهم خوب بود،میشود دل کند از تو،میشود خاطرات را ب...

خوش نه ولی زود میگذره.تنها دل خوشیم اینه که هیچکی نمیدونه......

دِلَم تَنگِه صِدا خَندَشه(:!

دل تنگ که میشوم ، دل تنگ نگاهت که میشوم ، دل تنگ صدایت که م...

کجا رفتی خوش خنده معن تو فقط یک اسم نیستی تو یک خاطره ای یک ...

نیایش شبانگاهی:خدای مهربانم،در سکوت این شب آرام، دستانم را ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط