خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت9



با ناراحتی گفتم
_چرا این طوری گفتی؟حالا من با چه رویی...
وسط حرفم پرید
_میشه یه کم از فاز خجالتی بودنت در بیای؟مطمئنا اونا فکر نمیکردن ما داریم نماز می خونیم. با اون جیغی هم که تو زدی... عه ببینم شلوارت خونی شده

خواست به سمتم بیاد که دستم و جلوش گرفتم و گفتم
_لازم نیست.
بی اهمیت سر تکون داد و به سمت دیگه ی تشک رفت و بدون اینکه لباسش و تنش کنه دراز کشید.
حس خار بودن و با بند بند وجودم حس می کردم. پتویی رو برداشتم و کنج اتاق دراز کشیدم و پتو رو روی سرم کشیدم.
اون حتی به صورتمم نگاه نکرد

* * * *
نگاهم و به جاده انداختم و سرم و به شیشه چسبوندم.
امروز صبح اول وقت با خان زاده راهی شدم. از بس دیشب خردم کرد که دلم نمیخواست کسی به صورتم نگاه کنه برای همین صبح علاوه بر چادر روبند هم زدم.
هر چند اخمای خان زاده با دیدنم در هم رفت اما مقصر خودش بود.

صبح به زور کاچی توی حلقم ریختن و با هر لنگ زدنم قربون صدقه‌م میرفتن.
مادر خان زاده هم همش حرف از وارث می زد. دل خوش بود که همین دیشب باردار شده باشم.
خبر نداشت پسرش حتی افتخار دیدن صورتم رو هم نداد.
توی افکار خودم غرق بودم که صداش اومد
_تو جاده که کسی نیست خفه نشدی با اون رو بند؟


🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۶)

#خان_زاده #پارت10جوابش و با پوزخندم دادم که ندید.پوفی کرد و...

#خان_زاده #پارت11مغموم گفتم_من اصلا تهران و بلد نیستم.از او...

#خان_زاده #پارت8خودم و سفت گرفتم. چه قدر سخت بود خدایا... م...

#خان_زاده #پارت7با قدم های سست جلو رفتم. خاتون برامون جا په...

پارت دوم

عروس مخفی پادشاه

دوپارتی جیمین * پارت 2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط