پارت

#پارت21
شیطونکِ بابا🥺💜

زنگ آخر بود و از گرما داشتم پاره می‌شدم ، کتابی گرفته بودم توی دستمو مشغول باد زدن خودم بودم

پنکه کلاسم که طبق معمول خراب ، تف توش .... بعد از کلی فحش و بد و بیراه که به معلم و ناظم و مدیر توی دلم می‌دادم بالاخره زنگ خورد و شروع کردم به جمع کردن وسایلم

.تمام وسایلمو داخل کیفم انداختم و کولمو روی دوشم گذاشتم و به کیانا گفتم :

_خب بریم؟؟

کیانا از سر جاش بلند شد و گفت:

+ آره بریم

با همدیگه به سمت حیاط رفتیم و همچنان در حال غر زدن بودم

_وای خیلی گرممه تو رو خدا بریم یه یخ در بهشتی چیزی بخوریم

کیانا موافقت کرد و از در مدرسه که زدیم بیرون کوبید روی شونه‌هام و گفت:

+ غنچه غنچه اونجا رو نگاه کن

رد نگاهشو گرفتم و رسیدم به مهراب که زیر درختی ایستاده بود و مشخص بود که داره از گرما هلاک میشه

با دیدنش ریز ریز خندیدم و رو به کیانا گفتم:

_ ولش کن بابا این اسکله ، بریم تا نیومده

وسط راه یخ در بهشتی خریدیم و باخوردنش جیگرمون حال اومد

مهراب همچنان پشت سرمون بود و هی چرت و پرت میگفت اما اصلا اهمیتی نمیدادم بهش ، وای چقد بیکار بود آخه این بشر

سر کوچمون که رسیدیم کیانا گفت:

+ خب دیگ برو مراقب باش ، امشب حتما به مامانت بگیا خب؟؟ خبرشو بده بهم

_ اوکیه بابا میام خیالت راحت سیسی

چشمکی بهش زدم و ازش جدا شدم ، تا خونه رو یک نفس دوییدم تا مبادا مهراب جلوی رام سبز شه

پله هارو دوتا یکی بالا میرفتم و به خونه که رسیدم زنگو فشار دادم

در باز شد و با دیدن قاصدک پریدم بغلش و شروع کردم ماچ کردنش

+ وا خل شدی باز غنچه!!

_ عاشقتم دست خودم نیست!! این حالو دوسدارممممم
دیدگاه ها (۷)

#پارت22شیطونکِ بابا🥺💜+ خودتو مسخره کن بچه!!_ میگم این سینا ن...

#پارت23شیطونکِ بابا🥺💜به اتاقم رفتم و بعد از تعویض لباسام دوب...

شیطون بلای کی بودی تو?😒😂🚫

غنچه خانوم چقدر مظلوم و کیوته خدایااا😭🍓💔

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط