حقیقت پنهان
حقیقت پنهان🌱
part 86
نیکا:*رضا داشت شک میکرد ولی خداروشکر پانیذ به دادم رسید و جمعش کرد غذامون تموم شد و قرار شد همین امشب
راه بیوفتیم حدود ساعت ده شب و اینا
متین رفت خونشون تا چند دست لباس برداره
منم رفتم خونه پانیذ اینا که وسایلشو جمع کنه*
پانیذ: نیکا
نیکا: جونم
پانیذ: فکر نکن نفهمیدم موقع نهار نقشه ای چیزی نداریااا
نیکا: من؟؟؟
پانیذ: نه من
نیکا: اون از رضا که شک کرد بهم اینم از تو قشنگگگ به هم میاین
پانیذ: ببینم چشماتو.....
خب هیچی ولش کن با این چشای قرمزت من از کجا بفهمم
ببین آخه اگه ما داریم پاپیچت میشیم یا بهت شک کردیم بخواطر خودتهه
نیکا: آخه من کاری نمیخوام بکنمم
پانیذ: اوهوم.. مشخصه
نیکا: هووووف وایی ول کن
الان اونجا هوا گرمه
لباسای خنک بردار
عامممم
این کلاه نقاب داره که مشکی روش نایک هست رو هم بردار
دیگه چییی.....
پانیذ:*متوجه پیچوندنش شدم
البته خیلی ضایه بود این کارش ولی چون داغ عزیزشو دیده بوود نمیخواستم پاپیچش بشم*
.
.
.
نیکا: وایی متین نه بار زنگ زده 🤦🏻♀️
پانیذ: بریم دیگه منم آماده ام
نیکا: خدارو شکرررررر
عروس خانوم اومد بیرونن
پانیذ: خب ارایش نکرده بودمم
بعدم داشتم دنبال لباسی میگشتم که گذاشته بودی تو چمدونم
نیکا: 😂
پانیذ: زهر مار (نیش خنده)
نیکا: بیا بریم حالا
پانیذ: بریم
*رفتیم پایین دیدم همه اومدن
ممد و عسل و محراب و مهشاد تویه ماشین بودن
من و نیکا و متین و رصا هم تو یه ماشین بودیم
و ارسلان و دیانا هم تو یه ماشین بودن
نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگفت یه چیزی بین اینا هست
پارت بعدی رو اردیایی کنم؟؟؟
part 86
نیکا:*رضا داشت شک میکرد ولی خداروشکر پانیذ به دادم رسید و جمعش کرد غذامون تموم شد و قرار شد همین امشب
راه بیوفتیم حدود ساعت ده شب و اینا
متین رفت خونشون تا چند دست لباس برداره
منم رفتم خونه پانیذ اینا که وسایلشو جمع کنه*
پانیذ: نیکا
نیکا: جونم
پانیذ: فکر نکن نفهمیدم موقع نهار نقشه ای چیزی نداریااا
نیکا: من؟؟؟
پانیذ: نه من
نیکا: اون از رضا که شک کرد بهم اینم از تو قشنگگگ به هم میاین
پانیذ: ببینم چشماتو.....
خب هیچی ولش کن با این چشای قرمزت من از کجا بفهمم
ببین آخه اگه ما داریم پاپیچت میشیم یا بهت شک کردیم بخواطر خودتهه
نیکا: آخه من کاری نمیخوام بکنمم
پانیذ: اوهوم.. مشخصه
نیکا: هووووف وایی ول کن
الان اونجا هوا گرمه
لباسای خنک بردار
عامممم
این کلاه نقاب داره که مشکی روش نایک هست رو هم بردار
دیگه چییی.....
پانیذ:*متوجه پیچوندنش شدم
البته خیلی ضایه بود این کارش ولی چون داغ عزیزشو دیده بوود نمیخواستم پاپیچش بشم*
.
.
.
نیکا: وایی متین نه بار زنگ زده 🤦🏻♀️
پانیذ: بریم دیگه منم آماده ام
نیکا: خدارو شکرررررر
عروس خانوم اومد بیرونن
پانیذ: خب ارایش نکرده بودمم
بعدم داشتم دنبال لباسی میگشتم که گذاشته بودی تو چمدونم
نیکا: 😂
پانیذ: زهر مار (نیش خنده)
نیکا: بیا بریم حالا
پانیذ: بریم
*رفتیم پایین دیدم همه اومدن
ممد و عسل و محراب و مهشاد تویه ماشین بودن
من و نیکا و متین و رصا هم تو یه ماشین بودیم
و ارسلان و دیانا هم تو یه ماشین بودن
نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگفت یه چیزی بین اینا هست
پارت بعدی رو اردیایی کنم؟؟؟
- ۹.۱k
- ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط