خسته ام خسته تر از آنچه که می پنداری

خسته ام .. خسته تر از آنچه که می پنداری
خسته از " رفتنم " این حادثه ی تکراری

پشت پایت عوض آب، من از کاسه ی چشم
اشک می ریزم عجب حال تاسف باری!

خوب من! دست تو خود حافظ من بود چطور
دلت آمد که مرا دست خدا بسپاری؟

کاش می شد که به جای چمدانت من را
موقع رفتنت از روی زمین برداری

آتشم می زنی و نیست دوای درد ِ
این دل سوخته در قوطی هیچ عطاری

داغ لب های تو از حافظه ی لب هایم
نرود تا نزنم پُک به لب سیگاری

هر کجا هم بروی یار تو هستم من باز
نرسد روزی عزیزم که تو جز من یاری..

کاش بیدار شوم صبح و ببینم دیشب
آمده از تو پیامی که : «گُلم» بیداری؟
دیدگاه ها (۲)

تو-فقط-یادم-باش-..!!!پس ازآفرینش آدم خدا گفت به او: نازنینم ...

.آمدم در بـغلَت جـان بسپارم ،که نشدبر لبت حادثه یِ بوسه بکار...

بیا امشب بحال من تو هم ای ماه زاری کن بیا دستم به دامانت ت...

راستـے ثانیہ ها نامردنـد ;گفـته بودنـد ڪه بر می گردند ،برنگش...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط