سرنوشت سوخته ۳۱
سه ماهی بعد
مونا: چهار ماه از اون شب لعنتی که با جئون بودم گذشته بود ولی نمیدونم چرا حس نفرتی از جئون در قلب من نبود و فقط از دستش ناراحت بودم
منی که حتی یه ساعت پیش جئون نبودم دلتنگش شدم الان ساعت ها روز ها و ماه ها بود که دور بودم
توی این سه ماه یورا خواهرم رو پیش همون پیر زن که اسمش کاترین بود فرستادم و خودم هم توی کافه کار میکنم
دکتر: خب خانم کانگ مشکلتون چیه
مونا: چند روزی میشه که سر گیجه و حالت تهوع دارم
دکتر: خب از چیزی مسموم نشدید؟
مونا:اممممممممممم.... نه چیز خاصی این چند روزه نخوردم
دکتر: خب بشینید روی تخت تا معاینه بشید
(مونا:(دکتر داشت معاینم میکرد ولی یه حس عجیب که ترکیبی از ترس بود در وجودم جوانه زد
دکتر : برید طبقه پایین واسه سونوگرافی و نتیجش رو بیاردید اینجا
مونا: چشم(اروم)
ویو سونوگرافی
دکتر س:خب بفرمایید دراز بکشید (یه ژله سرد رو روی یه دستگاه ریخت و زیر شکمم گذاشت و کمی حرکت داد و چشم هاش روبه مانیتور بود و داشت نگاش میکرد و کمی گذشت و گفت
دکتر س: خب عزیزم میتونی بلند شی
دستمالی بهم داد تا مایع ژله ایی رو از زیر شکمم پاک کنم و همین طور مشغول بودم که و زیر چشمی داشتم نگاش میکردم که با یه لبخند داشت یک متنی رو مینوشت
دکتر س:خب عزیزم ...........همون طور که از علائمت پیداس شما باردارید
صدای دکتر توی گوشم و مغزم پژواک میشد ........خون به مغزم نمیرسید و با توان .ناتوانی گفتم
مونا: نه حتما اشتباه شده
دکترس: نه عزیزم چه اشتباهی وقتی خانم حالت تهوع داره و سرش گیج میره مشخصه یه نینی داره
تازه شما چطور متوجه نشدید که باردارید خیلی معلومه عزیزم
مونا:..............
دکتر س: عزیزم حالت خوبه؟
مونای بیچاره هیچ حرفی واسه گفتن نداشت چی میتونست بگه اون از کسی که بهشن ت....جا..و...ز شده بود
بارداره اون توی سن کم داره درد های خیلی بزرگی رو میکشه دیگه خون توی رگاش تبدیل به سنگ شده بودند تعادلش رو بهم خورد و نقش بر زمین شد
دکتر: کمک یه خانم اینجا بیهوش شده .کمکککککککک
مونا: چهار ماه از اون شب لعنتی که با جئون بودم گذشته بود ولی نمیدونم چرا حس نفرتی از جئون در قلب من نبود و فقط از دستش ناراحت بودم
منی که حتی یه ساعت پیش جئون نبودم دلتنگش شدم الان ساعت ها روز ها و ماه ها بود که دور بودم
توی این سه ماه یورا خواهرم رو پیش همون پیر زن که اسمش کاترین بود فرستادم و خودم هم توی کافه کار میکنم
دکتر: خب خانم کانگ مشکلتون چیه
مونا: چند روزی میشه که سر گیجه و حالت تهوع دارم
دکتر: خب از چیزی مسموم نشدید؟
مونا:اممممممممممم.... نه چیز خاصی این چند روزه نخوردم
دکتر: خب بشینید روی تخت تا معاینه بشید
(مونا:(دکتر داشت معاینم میکرد ولی یه حس عجیب که ترکیبی از ترس بود در وجودم جوانه زد
دکتر : برید طبقه پایین واسه سونوگرافی و نتیجش رو بیاردید اینجا
مونا: چشم(اروم)
ویو سونوگرافی
دکتر س:خب بفرمایید دراز بکشید (یه ژله سرد رو روی یه دستگاه ریخت و زیر شکمم گذاشت و کمی حرکت داد و چشم هاش روبه مانیتور بود و داشت نگاش میکرد و کمی گذشت و گفت
دکتر س: خب عزیزم میتونی بلند شی
دستمالی بهم داد تا مایع ژله ایی رو از زیر شکمم پاک کنم و همین طور مشغول بودم که و زیر چشمی داشتم نگاش میکردم که با یه لبخند داشت یک متنی رو مینوشت
دکتر س:خب عزیزم ...........همون طور که از علائمت پیداس شما باردارید
صدای دکتر توی گوشم و مغزم پژواک میشد ........خون به مغزم نمیرسید و با توان .ناتوانی گفتم
مونا: نه حتما اشتباه شده
دکترس: نه عزیزم چه اشتباهی وقتی خانم حالت تهوع داره و سرش گیج میره مشخصه یه نینی داره
تازه شما چطور متوجه نشدید که باردارید خیلی معلومه عزیزم
مونا:..............
دکتر س: عزیزم حالت خوبه؟
مونای بیچاره هیچ حرفی واسه گفتن نداشت چی میتونست بگه اون از کسی که بهشن ت....جا..و...ز شده بود
بارداره اون توی سن کم داره درد های خیلی بزرگی رو میکشه دیگه خون توی رگاش تبدیل به سنگ شده بودند تعادلش رو بهم خورد و نقش بر زمین شد
دکتر: کمک یه خانم اینجا بیهوش شده .کمکککککککک
- ۳.۱k
- ۰۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط