Part
Part ¹⁰⁶
ا.ت ویو:
با صدایی که به در میخورد بیدار شدم ولی چشمامو باز نکردم
:اقا صبحونه حاضره
و بعد از اون صدای تهیونگ که درست کنارم بود رو شنیدم
تهیونگ:خیلی خب
و دیگه صدای نیومد..صدای نفس های تهیونگ رو میشنیدم که..نفس هاش به صورتم میخور.. مردد بودم برای باز کردن چشمام..احساس دستهای مردونش روی موهام نفسم رو توی سینه حبس کرد..دستاش بین موهام تاب میخوردن..نفس عمیقی کشید و اروم گفت
تهیونگ:شاید این اشتباه بوده..ولی یه اشتباه خوب
دستش از روی موهام برداشته شد..با برداشته شدن دستش حس کم شدن چیزی درونم شکل گرفت..با بالا و پایین شدن تخت فهمیدم که از روی تخت بلند شده..نفس حبس شدمو بیرون دارم..اتاق کاملا ساکت بود..چشمامو باز کردم..تهیونگ روی مبل روبروی پنجره نشسته بود و پشتش به من بود..یک دفعه یاد حرف تهیونگ افتادم
:شاید این اشتباه بوده..ولی یه اشتباه خوب
منظورش از اشتباه چی بوده..یه اشتباه خوب؟
سعی کردم افکارم رو کنار بزنم..ولی هنوز هم بهش فکر میکردم..یه اشتباه خوب
روی تخت نشستم و نگاه بیرون انداختم..هنوز بارون میبارید..لبخندی گوشه لبم نشست..سمت لبه تخت رفتم و از روی تخت بلند شدم..سمت حمام رفتم تا ابی به صورتم بزنم..با برخورد اب خنک به صورتم سرحال شدم..صورتمو خشک کردم و از حمام رفتم بیرون..نگاهم ناخواسته سمت جایی که تهیونگ بود کشیده شد..هنوز هم همونجا نشسته بود..سمت کلوزت روم رفتم و لباسی انتخاب کردم و پوشیدم..سمت میز رفتم..موهامو شونه کردم و با گیره موهامو درست کردم..صورتم رو کمی ارایش کردم..اماده بودم
نگاهی به تهیونگ انداختم..هنوز همونجا نشسته بود..از جام بلند شدم و رفتم سمتش..نگاهم به چهرش خورد..چشماش بسته بود..موهاش توی صورتش ریخته شده بود..سرش رو به پشتی مبل تکیه داده بود..محوش شده بودم..من این مرد رو دوست داشتم..واقعا دوستش داشتم
تهیونگ:چیزی شده؟
به خودم اومدم گفتم
ا.ت:نه..فقط اومدم بگم من امادم
تهیونگ چشماشو باز کرد و سرش رو سمت من چرخوند..لبخندی کمرنگی بهش زدم..از جاش بلند شد و سمتم اومد..نفسشو بیرون داد گفت
تهیونگ:بریم
لبخندم پرنگ تر شد و سرم رو تکون دادم..سمت در رفتیم و از اتاق خارج شدیم..از پله ها پایین رفتیم..قبل از وارد شدن به سالن غذا خوری تهیونگ دستمو گرفت رو دور بازوش حلقه کرد..تازه متوجه کارش شدم..نقش بازی کردن..لب پایینمو به دندون گرفتم و نفسمو بیرون دادم..در باز شد و وارد سالن شدیم..همه پشت میز نشسته بودن و مثل اینکه منتظر ما بودن..سر جای قبلیمون نشستیم..من بین جونگ کوک و تهیونگ نشسته بودم..نگاهی به جونگ کوک انداختم..جونگ هم نگاهی بهم انداخت و لبخند همیشگیش روی لبش نقش بست..لبخندی بهش زدم..سرم رو برگردوندم که نگاهم به تهیونگ افتاد..
ادامه دارد 🍷
ا.ت ویو:
با صدایی که به در میخورد بیدار شدم ولی چشمامو باز نکردم
:اقا صبحونه حاضره
و بعد از اون صدای تهیونگ که درست کنارم بود رو شنیدم
تهیونگ:خیلی خب
و دیگه صدای نیومد..صدای نفس های تهیونگ رو میشنیدم که..نفس هاش به صورتم میخور.. مردد بودم برای باز کردن چشمام..احساس دستهای مردونش روی موهام نفسم رو توی سینه حبس کرد..دستاش بین موهام تاب میخوردن..نفس عمیقی کشید و اروم گفت
تهیونگ:شاید این اشتباه بوده..ولی یه اشتباه خوب
دستش از روی موهام برداشته شد..با برداشته شدن دستش حس کم شدن چیزی درونم شکل گرفت..با بالا و پایین شدن تخت فهمیدم که از روی تخت بلند شده..نفس حبس شدمو بیرون دارم..اتاق کاملا ساکت بود..چشمامو باز کردم..تهیونگ روی مبل روبروی پنجره نشسته بود و پشتش به من بود..یک دفعه یاد حرف تهیونگ افتادم
:شاید این اشتباه بوده..ولی یه اشتباه خوب
منظورش از اشتباه چی بوده..یه اشتباه خوب؟
سعی کردم افکارم رو کنار بزنم..ولی هنوز هم بهش فکر میکردم..یه اشتباه خوب
روی تخت نشستم و نگاه بیرون انداختم..هنوز بارون میبارید..لبخندی گوشه لبم نشست..سمت لبه تخت رفتم و از روی تخت بلند شدم..سمت حمام رفتم تا ابی به صورتم بزنم..با برخورد اب خنک به صورتم سرحال شدم..صورتمو خشک کردم و از حمام رفتم بیرون..نگاهم ناخواسته سمت جایی که تهیونگ بود کشیده شد..هنوز هم همونجا نشسته بود..سمت کلوزت روم رفتم و لباسی انتخاب کردم و پوشیدم..سمت میز رفتم..موهامو شونه کردم و با گیره موهامو درست کردم..صورتم رو کمی ارایش کردم..اماده بودم
نگاهی به تهیونگ انداختم..هنوز همونجا نشسته بود..از جام بلند شدم و رفتم سمتش..نگاهم به چهرش خورد..چشماش بسته بود..موهاش توی صورتش ریخته شده بود..سرش رو به پشتی مبل تکیه داده بود..محوش شده بودم..من این مرد رو دوست داشتم..واقعا دوستش داشتم
تهیونگ:چیزی شده؟
به خودم اومدم گفتم
ا.ت:نه..فقط اومدم بگم من امادم
تهیونگ چشماشو باز کرد و سرش رو سمت من چرخوند..لبخندی کمرنگی بهش زدم..از جاش بلند شد و سمتم اومد..نفسشو بیرون داد گفت
تهیونگ:بریم
لبخندم پرنگ تر شد و سرم رو تکون دادم..سمت در رفتیم و از اتاق خارج شدیم..از پله ها پایین رفتیم..قبل از وارد شدن به سالن غذا خوری تهیونگ دستمو گرفت رو دور بازوش حلقه کرد..تازه متوجه کارش شدم..نقش بازی کردن..لب پایینمو به دندون گرفتم و نفسمو بیرون دادم..در باز شد و وارد سالن شدیم..همه پشت میز نشسته بودن و مثل اینکه منتظر ما بودن..سر جای قبلیمون نشستیم..من بین جونگ کوک و تهیونگ نشسته بودم..نگاهی به جونگ کوک انداختم..جونگ هم نگاهی بهم انداخت و لبخند همیشگیش روی لبش نقش بست..لبخندی بهش زدم..سرم رو برگردوندم که نگاهم به تهیونگ افتاد..
ادامه دارد 🍷
- ۲۳.۸k
- ۱۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط