گناهکار part
( گناهکار )۱۳۵ part
پستونک صورتی رنگی جلوی پسرش گرفت یون بیول خندید و نگاهی بهش انداخت خیلی بامزه و کیوت و بود جیمین پستونک تو دستش را به فروشنده داد و گفت : اینو توی یه جعبه صورتی رنگ بزار
بلافاصله روبه یون بیول کرد و ادامه داد : میخوام به رز اینو هدیه بدم دلم میخواد بچه دار بشیم
یون بیول شوکه خندید خودش هم بدش نمی اومد یه خواهر کوچکتر داشته باشه یه پرنسس خوشحال گفت : اینکه خیلی خوبه
فروشنده درحین دادن جعبه صورتی رنگ به جیمین نجوا کرد : دفعه اول که پدر میشی خیلی فرق داره ذوق دارید مگه نه
جیمین خندید و زد روی شونه یون بیول بلافاصله لب زد : نه دفعه اولم نیست این برج زهر مار رو نمیبینید این پسره منه
فروشنده با تعجب پلک زد تند اول به جیمین بعد به یون بیول نگاه کرد یون بیول روبه جیمین بیخیال گفت : باور نکرد
فروشنده شوکه گفت : مگه اینکه سفر در زمان کرده باشین که پدرش باشید
جیمین با پوزخندی لب زد : درسته که جونم و یه پسر هم سن خودم دارم هرکس دیگه ای جای شما بود تعجب میکرد
بعد از پرداخت پول هر دو از آنجا خارج شدن یون بیول روبه جیمین گفت : من میرم دوستم توی پارک نزدیک به خونه مون منتظرمه توهم هرچه زود تر به مامان بگو
جیمین با گذاشتن عینک روی چشم هایش نجوا کرد : باشه تو خونه میبینمت منم یه تماس با رز بگیرم ببینم کجاست
و این شد که راهشون آنجا از هم جدا شد،
....
ات که هنوز هم همانجا نشسته بود با نگاه های سنگین همان مرد دیگه داشت اذیت میشد پس بدون وقت تلف کردن از روی نیم کت بلند شد همین که میخواست قدمی برداره همان مرد جلوش ظاهر شد ات اخمی کرد و به سوی دیگر رفت اما او بازم جلوش ایستاد این دفعه با بیحالی که خودش داشت نجوا کرد : ببخشید آقای محترم چیزی شده
مرد با نگاه های هیزش گفت : بیخیال خودمون خوب میدونیم توهم دلت میخواد پس وقت رو تلف نکن خوشگله بیا بریم
آن این دفعه عصبی نجوا کرد : چی داری میگین آقای محترم برین رد کارتون اصلا خجالت سرتون نمیشه
پستونک صورتی رنگی جلوی پسرش گرفت یون بیول خندید و نگاهی بهش انداخت خیلی بامزه و کیوت و بود جیمین پستونک تو دستش را به فروشنده داد و گفت : اینو توی یه جعبه صورتی رنگ بزار
بلافاصله روبه یون بیول کرد و ادامه داد : میخوام به رز اینو هدیه بدم دلم میخواد بچه دار بشیم
یون بیول شوکه خندید خودش هم بدش نمی اومد یه خواهر کوچکتر داشته باشه یه پرنسس خوشحال گفت : اینکه خیلی خوبه
فروشنده درحین دادن جعبه صورتی رنگ به جیمین نجوا کرد : دفعه اول که پدر میشی خیلی فرق داره ذوق دارید مگه نه
جیمین خندید و زد روی شونه یون بیول بلافاصله لب زد : نه دفعه اولم نیست این برج زهر مار رو نمیبینید این پسره منه
فروشنده با تعجب پلک زد تند اول به جیمین بعد به یون بیول نگاه کرد یون بیول روبه جیمین بیخیال گفت : باور نکرد
فروشنده شوکه گفت : مگه اینکه سفر در زمان کرده باشین که پدرش باشید
جیمین با پوزخندی لب زد : درسته که جونم و یه پسر هم سن خودم دارم هرکس دیگه ای جای شما بود تعجب میکرد
بعد از پرداخت پول هر دو از آنجا خارج شدن یون بیول روبه جیمین گفت : من میرم دوستم توی پارک نزدیک به خونه مون منتظرمه توهم هرچه زود تر به مامان بگو
جیمین با گذاشتن عینک روی چشم هایش نجوا کرد : باشه تو خونه میبینمت منم یه تماس با رز بگیرم ببینم کجاست
و این شد که راهشون آنجا از هم جدا شد،
....
ات که هنوز هم همانجا نشسته بود با نگاه های سنگین همان مرد دیگه داشت اذیت میشد پس بدون وقت تلف کردن از روی نیم کت بلند شد همین که میخواست قدمی برداره همان مرد جلوش ظاهر شد ات اخمی کرد و به سوی دیگر رفت اما او بازم جلوش ایستاد این دفعه با بیحالی که خودش داشت نجوا کرد : ببخشید آقای محترم چیزی شده
مرد با نگاه های هیزش گفت : بیخیال خودمون خوب میدونیم توهم دلت میخواد پس وقت رو تلف نکن خوشگله بیا بریم
آن این دفعه عصبی نجوا کرد : چی داری میگین آقای محترم برین رد کارتون اصلا خجالت سرتون نمیشه
- ۲.۱k
- ۱۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط